𝒜𝒹𝓎𝒶:
صدای تقتق کوبیدهشدن خودکار روی تن چوبی میز، درست مثل ضربهای ریز و درشت توی سرش بود. انگار یکی پشت گردنش رو گرفته بود و بیوفقه سرش رو به دیوار میکوبید.
همونقدر دردناک و تحمل ناپذیر.
پلکهاش رو، روی هم فشرد و با یک نفس عمیق نگاه تیزش رو به دختر روبهروش دوخت.
کیم جیسو با غرور شاهانه پشت میز نشسته بود و خودکار بینوا رو به میز میکوبید."جای گرمی رو برای نشستن انتخاب کردی."
لحنش پر تمسخر و نگاهش تیره بود. بهخوبی نفرت رو میشد از لابهلای حروفی که آروم نجوا میکرد بو کشید.
کیم جیسو با غرور شاهانهاش مثل یک پرنسس پرشکوه با تاج نامرئی پشت میز مرد نشسته بود و با نیشخند کنج لبهای ژر زدهاش به سایهی پشت سر کیم چشم دوخت.
نگاه پرغرورش رنگ نفرت گرفت و گرمای خشم زیر پوستش دوید. تقههای اعصابخردکن خودکار از بین رفت و چهرهی دختر مثل ابرهای سیاه تاریک شد.
جیسو نمیدونست جسم بیجون خودکار ظریف بود یا نفرت توی وجودش زیاد که باعث شد تن خودکار میون انگشتهای مشتشدهاش خرد بشه.
بیصدا با یک نفس عمیق چشم روی هم فشرد و سعی کرد نفرت رو از تیلههای سیاهش پاک کنه. میترسید با این دزدیدنهای گاه و بیگاه نگاهش از تهیونگ، ارباب مافیا افکار تیره و تارش رو بخونه.
متأسفانه مرد اول مافیا بیش از اندازه توی خواندن افکار و احساسات تبحر داشت!
با اکراه چشم از بادیگارد جوان گرفت و به تهیونگی داد که با بیاحساسی تمام به پسرک نگاه میکرد."ممکنه برام یک فنجون چای تازهدم بیاری؟"
صدای بم مرد مثل آوازی گوشنواز داخل اتاق بلند شد و ابروهای جیسو رو از تعجب بالا برد. لحن کیم چنان نرم شد که انگار مخاطب حرفهاش سانا، دختر نازپروردهاش بود.
با تندی نگاهش رو، روی گونههای گلگون و لبهای خندون جونگکوک چرخوند و نفسش رو با تلخی بیرون فرستاد.
حسادت مثل یک موحود پلید توی قلبش میلولید و نفرتش رو بیشتر میکرد.
به کجای یک پسر بچهی یتیم حسادت میکرد؟!
به لحن نرمی که باید نصیب خودش میشد؛ اما نشد!
پسر جوان شکست خرده از پنهانکردن احساساتش، سری به زیر انداخت و زیر نگاه آبکنندهی تهیونگ بعد از زمزمهی چشم اتاق رو ترک کرد.
لحظهی بعد از خروج جونگکوک، کیم تهیونگ مثل ببر افسارگسیخته از جا پرید و بهسمت دختر هجوم برد.
انگشتهای سردش رو بدون فشار دور گلوی جیسو پیچید و به چهرهی اخمآلودش نگاه کرد."فامیلی کیم زیادی نترست کرده یا بینام و نشون بودنت که جرئت نشستن پشت میز من رو پیدا کردی؟!'
نفرت صدای مرد و واژههایی که کنار هم شد قلبش رو درجا شکست. پلکهاش رو برای لحظات کوتاهی روی هم فشرد و بغض توی گلوش رو فرو برد.
"قبلاً زبون تلخت رو کنترل میکردی."
"قبلاً مثل کوه پشتم بودی، نه خنجر توی گلوم!"

VOCÊ ESTÁ LENDO
Mine
Diversosقدرت و ثروت عظیم امپراتوری کیم گوش دنیای تاریک رو پر کرده بود جوری که شایعههای قدرت این خانواده به گوش مردم عادی هم رسیده بود. خاندانی که توی اوج ایستاده و از بالا به همه نگاه میکنه، به طرز عجیبی متوجه میشه همپیمانهاش دارن عهد شکنی میکنن و دست...