کمی دورتر از گاراژ متروکه بین انبوهی از ماشینهای سفیدرنگ کیم تهیونگ، لیدر تیم آلفا با بدخلقترین حالت خودش دختر ارباب رو به آغوش گرفته بود و سعی داشت با خوندن پلاکهای هر ماشین، ماشین اصلی کیم رو پیدا کنه تا دخترک نازپروردهاش رو دور از محیط پرهیاهوی گاراژ سرگرم کنه.لیدر تیم مثل همیشه با نارضایتی تن دختر رو، روی بازوهاش بالا کشید و چشمهاش رو برای هوا چرخوند.
نمیفهمید چرا ارباب مافیا شغلش رو با پرستار بچه اشتباه گرفته."یوهانی از اینکه مجبوری پیش من بمونی ناراحتی؟"
بدون چشم برداشتن از پلاکها که بهطرز عجیبی شبیه به هم شده بودند جواب دختر رو داد:
"نه، چرا باید ناراحت باشم؟"دختربچه کش خرگوشی بستهشده به موهاش رو باز کرد و انگشتهای کوچیکش رو با ناراحتی بین تارهای موجدار شدهاش کشید.
"چون همه پیش آپام موندن تا آدم بدا رو دعوا کنه؛ ولی تو مجبور شدی پیش من بمونی."
مرد لحظهای از حرکت ایستاد و چشمهاش رو به چشمهای براق از اشک دختر دوخت. میتونست بهراحتی بغض رو داخل گلوی دختربچه احساس کنه. اخمهای گره خوردهاش رو از هم باز کرد و لبخندی پرمهر به روی دختر زد.
"من از وقت گذروندن با تو خوشم میاد سانا؛ پس فکرهای الکی نکن. باشه؟"
دختربچه بینیش رو بالا کشید و لبهای لروزنش رو به هم فشرد تا مبادا بغض کودکانهاش بشکنه و لقب لوسبودن رو به جون بخره.
کاش میتونست بهسمت پدرش پرواز کنه و بوسههای بیمنتش رو، روی سرش حس کنه.
بالاخره بعد از مدت کوتاهی خوندن پلاکهای یک شکل تموم شد و یوهان درب ماشین رو براش باز کرد. سریع تنش رو، روی صندلی چرم بالا کشید و کمرش رو به تکیهگاه، تکیه زد. بعد از بستهشدن درب ماشین با فاصلهی چند ثانیه مرد از درب دیگه سوار شد و کنار دختر نشست.داخل فضای کوچک ماشین کمرش رو قوس داد و همراه با آخ کوتاهی به صدای نالهی دردمند استخوانهاش گوش داد.
عذاب وجدان ناراحتکردن سانا گریبانگیرش شده بود و نمیدونست چطور باید از دل دختر دربیاره. کمی بیشتر تنش رو کش داد که دستش به شیشهی ماشین برخورد و صدای آخش رو بلند کرد.از گوشهی چشم خندههای ریز دختربچه و تلاش برای مخفی کردنش رو دید. نفس راحتی از گلوش بیرون اومد و عذاب وجدانش کمی کمرنگ شد. به راحتترین شکل ممکن روی صندلیهای چرم نشست و نگاهش رو از کنج چشمهاش به دختر دوخت.
"به من میخندی؟"
لحنش با طلبکاری ادا شد و لحظهای بعد قهقهههای بلند و لطیف سانا فضای کوچیک ماشین رو پر کرد. به هوای این خندهها لبخندی نرم و کوچک هم روی لبهای خشکشدهاش جا خوش کرد. نگاهش رو، روی چهرهی بچگانهی روبهروش چرخوند و طی یک حرکت ناگهانی سمت سانا چرخید.
با ریز کردن چشمهاش و تکیهدادن چونهاش به انگشتهاش حالتی متفکر به خودش گرفت و نگاهش رو به سانا دوخت.
VOUS LISEZ
Mine
Aléatoireقدرت و ثروت عظیم امپراتوری کیم گوش دنیای تاریک رو پر کرده بود جوری که شایعههای قدرت این خانواده به گوش مردم عادی هم رسیده بود. خاندانی که توی اوج ایستاده و از بالا به همه نگاه میکنه، به طرز عجیبی متوجه میشه همپیمانهاش دارن عهد شکنی میکنن و دست...