17

64 11 1
                                    


"فلش بک"

"ارغوان؟"

صدای مخملی پسر بچه مثل یک نوای خوش آهنگ توی گوش‌هاش پیچید. لفظی که به نرمی روی لب‌هاش جاری شده بود قلبش و عجیب گرم می‌کرد. لفظ ارغوان دیگه تلخ نبود. سرما نداشت و قلبش رو توی آهش نفرت نمی‌انداخت؛ انگار گوش‌هاش تمام مدت منتظر شنیدن صدای ناز تهیونگ بودند.
دستش رو نوازش‌وار بین تارهای سیاه‌رنگ موهای پسر کشید و لب‌هاش رو مهمونی پیشونیش کرد.

"جانِ ارغوان؟"

"می‌شه من بمونم توی بغلت و نرم سر کلاس؟ آخه بغلت خیلی گرمه."

خنده‌ای بی‌اختیار از گلوش بیرون اومد و باعث شد ابروهاش رو از تعجب بالا بندازه. آغوشش گرم بود؟ چه شیرین!
آبشار سیاه ریخته شده روی صورت کوچیک مقابلش رو کنار زد و نگاهش رو به چشم‌های کشیده و خندان تهیونگ دوخت. قلبش سرشار و لبریز از خوشی شده بود. با نوک انگشت اشاره ضربه‌ای کوچیک به خال روی بینیش کوبید و گونه‌ی تپلش رو به آرومی کشید.

"خب..."

نگاه منتظر تهیونگ توی چشم‌هاش می‌چرخید. پسر بچه طوری نگاهش می‌کرد که انگار نفس‌هاش به جوابی که قراره از لب‌هاش بیرون بیاد بنده. مکثش رو با شیطنت بیشتر طول داد و نمادین اخم‌هاش رو توی هم کشید. طوری چهره‌اش رو جمع کرد که انگار مشغول فکرکردن به بزرگ‌ترین مسئله‌ی دنیاست. وقتی ناامیدی رو توی چشم‌های پسر دید با خجالت نوچ کشید. لب‌های تهیونگ در کسری از ثانیه به‌سمت پایین سقوط کرد و چشم‌های زیباش با نم اشک تزیین شد.

با دیدن غم زیاد پسربچه لب زیرینش رو گزید و لبخندی کوچیک روی صورتش نشوند. قصد ناراحت‌کردنش رو نداشت. فقط می‌خواست یکم اذیتش کنه. از طرف دیگه هم نمی‌تونست اجازه بده تهیونگ کلاسش رو رها کنه و بی‌هدف توی آغوشش بمونه. می‌ترسید این کار نامجون رو عصبانی کنه و دیگه نتونه تهیونگ رو ببینه.

"اگر تو به من قول بدی که الان بری سر کلاس و خوب به درس‌هات گوش بدی، من هم قول می‌دم بعدش تا هر وقت که بخوای بغلت کنم."

غم چشم‌های تهیونگ از بین رفته بود؛ اما هنوز نارضایتی رو می‌تونست داخل تیله‌های سیاه‌رنگ ببینه. پسرکوچولو زیادی حساس بود.
لبخند مهربونی روی لب‌هاش نشوند و صورتش رو کمی بیشتر به تهیونگ نزدیک کرد؛ طوری که لب‌هاش نزدیک گوشش بشه. حجم صداش رو در حد پچ‌پچ پایین آورد و با لحنی وسوسه کننده توی گوشش زمزمه کرد:
"تازه بعدش با هم کلی بازی می‌کنیم، خب؟"

اخم‌های درهم تهیونگ سریع از هم باز شد و لبخندی به درخشانی خورشید روی لب‌هاش نشست.
انگار این پیشنهاد کوچیک پسربچه رو هیجان‌زده کرده بود؛ چون لب‌های خطی و زیباش به لبخندی بزرگ روی صورتش تبدیل شد و گوشه‌های چشمش چین خورد. دست‌های تهیونگ دور گردن مرد مو قهوه‌ای حلقه شد. با خوشحالی بوسه‌ای محکم و آب‌دار روی گونه‌ی مرد گذاشت و خودش رو به تنش فشرد.

Mine Where stories live. Discover now