کش و قوسی به کمرش داد
+ آخیش اینم تموم شد
آخرین جعبه رو بسته بندی کرد و آهی از سر خستگی کشیدجونگ کوک در کل وسیلهی زیادی نداشت که به دردش بخوره همین جعبه هایی هم که جمع کرده بود رو نمیخواست با خودش ببره بلکه میخواست بندازه آشغال
با شنیدن صدای زنگ ، موبایلش رو از جیب پشتی شلوارش در اورد
+ تهیونگ
زیر لب بعد از دیدن اسم فردی که بهش زنگ میزد زمزمه کرد
+ الو
_ جونگ کوک
+ بله
_ همه چیز رو جمع کردی؟
+ آهههه آره تمومه
_ خوبه یه کامیون با چند تا کارگر میفرستم تا وسیله ها رو جمع کنن بیارن
کوک متعجب گفت
+ کامیون با چند تا کارگر
_ آره خب چیش عجیبه..؟!
+ یااااا کیم تهیونگ فکر میکنی من بچه مایه دارم که اون همه وسیله داشته باشم ، همشون آشغالن فقط چهار دست لباس دارم که اونا هم نیازی به کامیون و چند تا کارگر نداره خودم میگیرم دستم میارم
_ باشه پس اماده شو میام دنبالت
+ باشه
تماس رو قطع کرد
بعد از گذاشتن گوشی توی جیب پشتی شلوارش کیسهای که لباساش رو توش گذاشته بود رو برداشت و از خونه خارج شدپله ها رو یکی دو تا پایین اومد تا به خونهی صاحبخونهاش رسید
آروم در زد و منتظر موند اون پیرمرد بیاد در رو باز کنه
+ صبح بخیر آقای لیآقای لی همونطور که جای کش شلوار دست دوزی که کاملا معلوم بود خانم لی خودش دوخته رو میخاروند به حرف اومد
: چی میخوای اول صبحی بچه
+ عاامم اگه یادتون باشه من دیشب بهتون زنگ زدم گفتم میخوام خونه رو خالی کنم
آقای لی طلبکارانه گفت
: الان منظورت اینه من پیر شدم و حرفی که تو یه الف بچه به من گفتی رو یادم نیست ارههههه؟؟؟؟
جونگ کوک تعجب کرده با تن صدای نسبتا بلندی گفت
+ آقای لی من کی همچین حرفی زدم
: هیییس صداتو برا من بالا نبر
+ اما..
: اما نداره
کوک سرش رو انداخت پایین و به دستاش نگاه کرد
+ چشم
: خوبه ، اومدی خونه رو تحویل بدی؟
+ بلهکلید و یه مقدار پول که اجارهی این ماه خونه بود رو تو دستای پیرمرد گذاشت
+ بفرمایید و اینکه خیلی ممنون که خونهاتون رو به من اجاره دادین
لی که تحت تاثیر مظلومیت پسر رو به روش قرار گرفته بود کوک رو بغل کرد و با صدایی که میلرزید گفت
: پسرهی کله خر تو که مجانی اینجا نمیموندی چرا تشکر میکنی؟!
+ خب چون بی پدر مادر بودم هیچکس بهم خونه اجاره نمیدادنفس عمیقی کشید و دستش رو دور پیرمردی که بغلش کرده بود پیچید
+ هه ، فکر میکردن چون بی کس و کارم نمیتونم پول اجاره رو بدم
آقای لی که چشماش پر شده بود دستش رو دو بار به کمر کوک کوبید
: امیدوارم تو زندگیت هیچ مشکلی نداشته باشی و اینکه من تو رو اندازهی همون تک پسرم که رفت سربازی و هیچوقت برنگشت دوست دارم پس حق نداری بگی بی کس و کاری چون آقای لی همیشه پشتتهکوک محکم تر آقای لی رو بغل کرد
+ مرسی آقای لی هم شما هم همسرتون مثل پدر مادر نداشتهام رفتار کردین واقعا ازتون ممنونآقای لی اشکاش رو پاک کرد
: بسه دیگه . تند تند به ما سر بزنی هااا
کوک خندید
+ حتما آقای لی مگه میشه بهتون سر نزنمآقای لی که یهو یادش اومد کوک کسی رو نداره مثل کسایی که برق گرفتتشون از پسر جدا شد
: صبر کن ببینم تو داری کجا میری تو که کسی رو نداریکوک بخاطره نگرانیه اقای لی لبخندی رو لبش شکل گرفت
+ نگران نباشید دارم میرم پیش یکی از دوستامآقای لی که خیالش راحت شده بود آهی از سره آسودگی کشید
: خوبه هر جا به هر چیزی نیاز داشتی بهم زنگ بزن پسر جون باشه
با اخم گفت که کوک رو به خنده انداخت
+ چشم آقای لی ، چشمبا شنیدن صدای بوق ماشین فهمید تهیونگ رسیده
+ آقای لی بازم بخاطره همه چیز ممنون راستش من باید برم دوستم اومد دنبالم
: همون دوستت که قراره باهاش زندگی کنی؟؟
+ بلهلی با دیدن ماشین مدل بالای تهیونگ سوتی زد
: مثل اینکه دوستت پولداره
کوک لبخند مضحکی زد
+ اره خب
: باشه دیگه برو بیشتر از این منتظرش نزار
سری به معنای باشه تکون داد و به سمت ماشین دویددر کمک راننده رو باز کرد و خودش رو تو ماشین انداخت
+ آههه چقدر حرف میزنه
_ مرسی که سلام دادی در ضمن خوبم تو چطوری
+ هه هه ببخشید اهمم سلام تهیونگ چطوری
_ بچه پررو
با خنده گفت
+ وای تهیونگ باورت نمیشه کم مونده بود بشینم زار زار گریه کنم
تهیونگ به کنجکاوی گفت
_ چرا ؟ بخاطره زیاد حرف زدنش؟!
+ معلومه که نه ، میدونی من هیچوقت پدر مادرم رو ندیدم از وقتی چشمم رو باز کردم تو یتیم خونه بودم و از دار دنیا فقط دوست صمیمیم جیمین رو دارم
_ خب اینا چه ربطی به صاحبخونهات داره؟!
+ میدونی بهم گفت حق ندارم بگم بی کس و کارم چون اون همیشه پشتمهبا چشم های اشکی به نیمرخ پسر بزرگتر نگاه کرد
تهیونگ که بخاطره شنیدن این حرف ناراحت شده بود یک دستش رو از فرمان ماشین جدا کرد و روی پای توله خرگوشی که کنارش نشسته بود گذاشت
_ هی کی گفته تو بی کس و کاری اون صاحبخونهی پیرت به کنار من خودم از این به بعد پیشتم جئون جونگ کوک ، و تو حق نداری از این حرف ها بزنی
کوک لبخندی زد که با چشم های اشکیش تضاد زیبایی به وجود آورده بود دستش رو روی دست پسر بزرگتر که روی پاش قرار داشت گذاشت
+ ممنون
تهیونگ لبخندی زد و برای چند لحظه به پسر کوچکتر نگاه کرد
+ خب حالا داریم کجا میریم ؟؟ مطمئنم خونهات تو مرکز شهر نیست
با خنده برای عوض کردن جو گرفتهی بینشون گفت
_ خرید
+ چیییییی؟؟؟!!!
_ داریم میریم برا توله خرگوشه خرید کنیم
+ چی میگی تووو
_ یعنی چی ، چی میگی تو داریم میریم برات خرید کنیم
سرش رو به صندلی کوبید
+ آههه کیم تهیونگ از دست تو___________________________________________
بچم بی کس و کار نیست تهیونگ پشتشه😭❤️🩹
احتمال نود و نه درصد فردا هم پارت جدید داریم
امیدوارم از این پارت لذت برده باشین و مرسی این فیک رو مهمون چشمای قشنگتون میکنین
ووت یادتون نره⭐️
کلی دوستون دارم بای باییی💞🌸
YOU ARE READING
Boy friend..??
Fanfictionجئون جونگ کوک پسری که نقش دوست پسر کیم تهیونگ مدیر شرکت مد "k" رو بازی می کنه . . . هیچکس نمیدونست جونگ کوک پسریه که قابلیت باروری داره حتی خودش... کاپل: تهکوک ژانر: درام ، لیتل کمدی ، اسمات ، امپرگ زمان آپ: حداقل دو پارت در هفته فصل اول : تکمیل شد...