Part 34 کوکی کوچولو

546 85 97
                                    


_ مشتاق دیدار آقای جئون

پسر کوچکتر با چشمای اشکی به چشمای سرد تهیونگ زل زد

چقدر مردش تغییر کرده بود

موهای بلندی که با کش بسته شده بود

پیراهن نازکی که عضله های زیرش رو به نمایش گذاشته بود

پسر بزرگتر قدمی به سمت پسر شوکه برداشت

_ زندگی بر وفق مرادتونه جناب..؟

سر تا پای پسر کوچکتر رو برانداز کرد

تکخندی کرد و با تمسخر گفت :

_ معلومه..

+ ته...

با صدای بلند تهیونگ چشماش رو بست و دست بچه ها رو محکم تر تو دستش گرفت

_ اونطوری منو صدا نزن

/ عزیزم اتفاقی افتاده..؟!

تهیونگ به سمت صدا برگشت

با دیدن مردی که سمت جونگ کوک رفت و از پشت بغلش کرد متعجب شد

" اون همین الان توله خرگوش منو عزیزم صدا کرد و بغلش کرد..؟! "

کوک به پشت برگشت و با استرس مشهودی به پسر نگاه کرد

با شنیدن صدای قهقه‌ی بلندی به تهیونگ که دیوانه وار میخندید خیره شد

+ تهیو...

_ هیییسسس هیچی نگو

به بچه ها که با ترس پشت کوک قایم شده بودن نگاه کرد

_ خودت و فندق رو از من گرفتی که بیای تو فرانسه بچه های یکی دیگه رو بزرگ کنی

کوک یک قدم جلو اومد

+ ببیـ..

_ وقتی من داشتم با بیماری که خودت باعث و بانیش بودی سر و کله میزدم تو اینجا داشتی با خیال راحت زندگیتو میکردی

به قاب رو به روش نگاه کرد

قطره اشکی از چشمش چکید و روی گونه‌اش سر خورد

چند بار دستش رو روی قلبش کوبید

_ باید یک گلوله روش خالی کنم که بعد از انقدر اتفاق ، مثل احمقا برات نتپه

به بچه ها نگاه حسرت باری انداخت

[ فلش بک چهار سال پیش ، عمارت ]

همینطور که خودش رو توی بغل مردش جا میداد گفت :

+ اگه دختر بود اسمش رو چی بزاریم..؟

تهیونگ بوسه‌ای روی موهای توله خرگوشش کاشت

_ میشه اگه دختر بود من بزارم اگه پسر بود تو..؟

کوک با صدای بلندی خندید

+ معلومه که میشه

_ عااامم...خب پس اگه دختر بود اسمشو بزاریم هایون

Boy friend..??Where stories live. Discover now