Part 19 خانواده داشتن

732 78 24
                                    



با بهت سرش رو بالا آورد و به کسی که باهاش برخورد کرده بود نگاه کرد

خواست از بغل پسر بزرگتر که معلوم بود کره‌ای نیست دربیاد ولی با قدرت به سمت عقب کشیده شد و دوباره تو بغل یکی فرو رفت

با برخورد بوی آشنایی به مشامش چشماشو محکم روی هم فشار داد

تهیونگ با صدای بمی گفت

_ بانی نمیخوای نگاهم کنی..؟

پسر کوچکتر چشماش رو باز کرد و لبخند مضحکی زد

+ عاااممم..سلام ته

تهیونگ تکخندی کرد

_ مطمئنی الان وقت سلام دادنه..؟؟

= هی پسر خیلی وقت بود ندیده بودمت

با پریدن شخص سومی وسط مکالمه‌اشون آهی کشید

بدون رها کردن کمر کوک با پسر رو به روش دست داد و لبخند مصنوعی مهمون لبهاش کرد

_ چخبر لیام ..؟ از آخرین باری که همو دیدیم تقریبا سه سالی میگذره

لیام بدون توجه به سوال تهیونگ همینطور که با چشماش کوک رو  قورت میداد دستش رو سمت دست کوک برد

قبل از اینکه دستش به دست پسر کوچکتر بخوره تهیونگ کوک رو چرخوند سمت خودش و دستای ظریفش رو توی دستاش گرفت

_ بان بان برو تو اتاق گریم تا جیمین کاراتو انجام بده منم میام باشه

کوک که متوجه سنگینی نگاه های پسر غریبه روی خودش شده بود بدون گفتن حرف اضافه‌ای به تکان دادن سرش اکتفا کرد و از اونجا دور شد

وقتی کوک از دید خارج شد تهیونگ به لیام نزدیکتر شد و تو فاصله‌ی دو سانتی از صورتش غرید

_ منشأ جرعتت کیه که خایه میکنی دست پسرم رو لمس کنی..؟

لیام پوزخندی زد و ابروهاش رو بالا انداخت

= اووو پس اون کیوتی دوست پسرته..؟

چند بار زیر لب  " کیوتی " زمزمه کرد و بعد با صدای بلندی خندید

لیام با تعجب به حرکات تهیونگ نگاه میکرد که یهو یقه‌ی کتش توی دستای مردونه‌ای زندانی شد

همینطور که یقه‌اش رو تو مشتش جمع میکرد از لای دندوناش غرید

_ اگه فقط یکبار دیگه ببینم داری به پسرم نگاه میکنی بلایی که دفعه‌ی قبل باید سرت میاوردم رو سرت میارم هرزه..فهمیدی؟

لیام با صورتی خنثی به چشمای برزخی تهیونگ نگاه کرد

= اووو بیخیال تو خودت خواستی

_ خفه شو حرومزاده وگرنه نمیتونم تضمین کنم سالم از کره برگردی ، حالا هم گورتو از شرکت من گم کن

Boy friend..??Where stories live. Discover now