Part 8 اتاق لباس

749 92 13
                                    



+ کاش هیچوقت اون جمله‌ی نحس گفته نمیشد

_ هی این جمله خیلی هم مقدسه

+ باشه بابا

تهیونگ پشتش رو به کوک کرد و به یکی از دو دری که داخل اتاق بود اشاره کرد

_ این درو میبینی؟

کوک با تمسخر گفت
+ نه من کورم رو اون حساب نمیتونم ببینم

_ نی مین کورم رو اون حیساب نیمیتینم بیبینم
ادای کوک رو در اورد‌

+ خب جمله‌ات مضخرف بود یعنی چی این درو مبینی کور نیستم که

_ منظورم اشاره‌ی دستم به یکی از دو تا در ها بود مهندس

+ خب معلومه
با تردید گفت

تهیونگ ابرو هاش رو بالا انداخت
_ آها ، بعد من کدوم درو میگفتم؟

کوک کمی مکث کرد بعد با کلافگی گفت
+ آییششش باشه نفهمیدم

تهیونگ تکخندی کرد
_ در سمت راست رو میگم

+ خب ؟؟

_ اونجا دستشویی و حمومه

کوک دستاشو به هم کوبید و با ذوقی که بخاطره دیدن اتاق لباس کرده بود گفت
+ پس در سمت چپی هم اتاق لباسه

تهیونگ که از ذوق کوک خودش هم ذوق کرده بود ( نمیدونست چرا) گفت
_  آره اون یکی در اتاق لباسه میخوای بریم ببینی؟؟

+ آرهههه

تهیونگ لبخندی زد و دستش رو سمت کوک دراز کرد
_ بیا بریم توله خرگوش

کوک دستش رو تو دست تهیونگ گذاشت

به سمت در رفتن

_ خودت درو باز کن

کوک با ذوق درو باز کرد و با چیزی که دید عملا برق از سرش گذشت

+ اینـ..اینجا خیلی قشنگه

لباس های رنگ و وارنگی که کل اتاق رو پر کرده بودن و به ترتیب رنگ چیده شده بودن

وسط اتاق میز بزرگی قرار داشت که وقتی سمتش رفت دید دورش پر از کشو های لمسیه و توشون پر از انواع زیور آلاتِ

+ این فوق العاده‌اس تهیونگ

تهیونگ لبخند مستطیلی بخاطره برق چشمهای کوک زد
_ آره فوق العاده‌اس و از این به بعد برا تو هم هست

سمت کوک رفت و با دست سمت چپ اتاق رو نشون داد
_ این سمت برا توئه ، تمام لباس هایی که برات خریدم اینجاست

کوک نفهمید داره چیکار میکنه فقط یه چیز رو میدونست" باید تهیونگ رو بغل کنه "

تهیونگ که انتظار بغل شدن از طرف کوک رو نداشت یه قدم به سمت عقب تلو خورد

+ خیلی ممنونم ته من... من نمیدونم چی بگم ولی اینو بدون با تموم وجودم ازت ممنونم

تهیونگ که تازه به خودش اومده بود متقابلا کوک رو بغل کرد با گذاشتن چونه‌اش روی سر پسر کوچکتر گفت

Boy friend..??Where stories live. Discover now