الکی خوشحال نشین پارت نیست😂

435 45 50
                                    

فندقاااااا
برا فیک بعدی یه سناریو کوچولو موچولو نوشتم
اگه اوکی بودید مینویسم


« eyes dont lie »

تهیونگ ۳۴ ساله‌ی الان
کوک ۲۲ ساله‌ی الان

تهیونگ و کوک وقتی کوک هجده سالش بود وارد رابطه میشن
و وقتی کوک بیست سالشه تهیونگ یهو غیبش میزنه

بعد از گذشت دو سال کوک سعی میکنه تهیونگ رو از یاد ببره و زندگی جدیدی رو شروع کنه که...

تهیونگ برمیگرده

_ خیلی وقت بود ندیده بودمت..پسرکم

..................................................................

نمیفهمی ازت متنفرم..دیگه عاشقت نیستم گمشو بیرون

تهیونگ فاصله‌ی بین خودش و پسر کوچکتر رو پر کرد و توی صورتش خم شد

همینطور که نفس های داغش رو روی صورتش خالی میکرد گفت

_ که ازم متنفری!

فاصله‌ی صورتشون رو کمتر کرد

_ که دیگه عاشقم نیستی!

مماس با لب های لرزون پسر کوچکتر لب زد

_ چشمات بیب...چشمات هیچوقت دروغ نمیگن

لحظه‌ای بعد لب های پسر بزرگتر بود که با ولع لب هایی که دو سال ازش محروم بود رو میبوسید

____________________________________________



بیشتر دوست داشتم فیک بعد رو امگاورس بنویسم ولی این سناریو یهو ساعت سه زد به سرم🤡

نظراتون برام مهمهههههه پس ازم دریغش نکنید
با تشکر
نویسنده سادیسمی😌
در ضمن پارت جدید نهایتا صبح ساعت عفت آپ میشه

Boy friend..??Where stories live. Discover now