Part 36 جئون

549 83 101
                                    


- سلام پاپا

تهیونگ با هایون توی بغلش قدمی جلو اومد

_ سلام جئون

کوک متعجب به تهیونگ بدون گفتن حرفی نگاه کرد

{ بابااااااا

تهیونگ نگاه سردش رو از کوک گرفت و با عشق به پسر کوچولوش که بغل پاپاش بود داد

_ سلام پسرم

رو به کوک گفت

_ نمیخوای بزاری بیام تو..؟

کوک سرفه‌‌ی تو گلویی کرد و همزمان که در رو بیشتر باز میکرد خودش رو کنار کشید

+ بـ..بیا داخل

با هانول توی بغلش به سختی نشست و یک جفت دمپایی دخترونه با یک جفت دمپایی بزرگ جلوی در گذاشت

بلند شد و کمی هانول رو روی دستش جا به جا کرد

+ اینـ...اینارو بپوش چـ..چون بچه ها کوچـ...کوچیکن نباید زمین کثیف باشه

در دل به خودش بخاطره لکنت نا به جاش ناسزا گفت

تهیونگ سری تکان داد و کفش هاش رو با دمپایی های پشمی عوض کرد

وقتی در باز شد و توله خرگوشش رو با پسرشون دید تنها چیزی که توی ذهنش مدام در حال تکرار بود " از این به بعد دو تا توله خرگوش دارم " بود

هایون رو زمین گذاشت و بدون توجه به کوک پسرش رو بغل کرد

_ پسرکم بابا رو میشناسه..؟

هانول دستاش رو دور گردن پدرش حلقه کرد و محکم بغلش کرد

{ آره..پاپا کوکو راجب بابا بهمون گفته بود

تهیونگ نوازش وار دستش رو روی کمر پسر کوچولوش کشید و به چشمای متاسف توله خرگوشش زل زد

_ که اینطور..

هانول کمی خودش رو عقب کشید و باعث شد تماس چشمیش با کوک قطع بشه

{ میشه دیگه هیچوقت نری بابا..؟

صدای هانول کوچولوش بغض داشت.؟؟؟

صورت کوچک پسرش رو بوسه بارون کرد

_ دیگه هیچوقت ولت نمیکنم پسرکم

به هایون نگاه کرد

_ حداقل نه شما دو تا رو

پسر کوچکتر اگه همین الان یک جای خلوت نمیرفت اشکاش از چشماش جاری میشدن پس..

+ دخترم بابات رو ببر پذیرایی منم الان میام

بدون منتظر جواب موندن به سمت آشپزخونه پا تند کرد

به محض وارد شدن دستش رو روی کانتر گذاشت و نفس نفس زنان سعی کرد خودش رو کنترل کنه

+ آروم باش کوک...آروم باش

کف دستش رو روی قلبش گذاشت و مالش داد

Boy friend..??Where stories live. Discover now