Part 39 تا ابد

540 86 59
                                    


کوک با بیچارگی چشماش رو روی هم فشرد

تهیونگ سمت پسر کوچکتر برگشت و تکخندی کرد

_ بخاطره اینا ازم دور شدی..؟!

جین با دیدن قیافه‌ی درهم پسرش قدمی جلو اومد

< بس کن کیم تهیونگ

با کوبیده شدن دستای مشت شده‌ی تهیونگ روی میز و شکستن بشقابش بچه ها ترسیده به پدرشون نگاه کردن

_ من حرومزاده باید میفهمیدم بخاطره شما گذاشت رفت

هایون به هانولی که بیصدا اشک میریخت نگاه کرد

- بـ...بابا

تهیونگ با شنیدن صدای دخترش به خودش اومد و آهی کشید

_ قشنگای بابا میشه برین تو اتاقتون..؟؟

هایون تند تند سر تکان داد و با گرفتن دست برادرش پله ها رو بالا رفت

تهیونگ از پشت میز بلند شد و با رسیدن به جین مشتی توی صورتش خوابوند

_ باید همون موقع میکشتمتون

نامجون همسرش رو به پشتش کشید و متقابلا مشتش رو به صورت تهیونگ کوبید

پسر کوچکتر گریه کنان سعی کرد اونارو از هم جدا کنه...اما با ادامه دار شدنش فریاد زد

+ بس کن عوضی...تقصیر خودته ، خوده تو

تهیونگ دستش از یقه‌ی مرد شل شد و با ناباوری به توله خرگوش گریونش نگاه کرد

_ چی؟

کوک جلو رفت و مشتش رو روی سینه‌ی مردش کوبید

+ تقصیر توئه ، اگه تو اون لیام هرزه رو نمیکشتی هیچوقت نمیتونست تهدیدم کنه...فهمیدی

تهیونگ دستای پسر کوچکتر رو گرفت

_ درست توضیح بده

کوک چشمای اشکیش رو به چشمای قرمز مردش دوخت

+ همون روزی که رفته بودیم جنسیت فندق رو ببینیم...وقتی برگشتیم خونه و تو گفتی میرم لباسارو بگیرم ینفر بهم پیام داد

تهیونگ پسر کوچکتر رو تکان داد

_ چی نوشته بود..؟

کوک نفس لرزونی کشید

+ فیلم کشتن لیام رو فرستاده بود و زیرش نوشته بود اگه نیای به جایی که میگم فیلم رو پخش میکنم

پسر بزرگتر اخمی کرد

_ تو چیکار کردی..؟

+ بـ..بهش زنگ زدم و اون بهم آدرس داد

_ نفهمیدی کار کی بود..؟؟

+ فـ..فهمیدم

تهیونگ عصبی دستش رو لای موهای خودش برد و با مشت کردن دستش موجب کشیده شدنشون شد

Boy friend..??Where stories live. Discover now