Part 9 آقای شیر موز

732 90 23
                                    






_ هیسس بیا بغلم ، اومد

کوک که فهمید منظور تهیونگ از " اومد " رابرتِ سریع خودشو انداخت تو بغل تهیونگ

+ ته ؟

_ جانِ دلم

+ امروز میری شرکت ؟

_ آره فداتشم

کوک لباشو آویزون کرد
+ دلم برات تنگ میشه

_ کی گفته قراره تنها برم؟!

رابرت همینطور که داشت قهوه و شیر موز رو روی میز میذاشت به مکالمه‌ی عجیب رئیسش و دوست پسرش گوش میداد

چرا عجیب؟
چون حتی اگه " کیم جونگ اون " رئیس جمهور کره‌ی شمالی این مدلی حرف میزد انقدر  تعجب برانگیز و عجیب نمیشد که کیم تهیونگ داشت با لطافت و لبخند مستطیلی که رو لباش جا خشک کرده بود با دوست پسرش حرف میزد

+ منم میام ؟؟!!

_ معلومه عسلم ، تو هم میای

کوک از گردن تهیونگ آویزون شد و گونه‌ی تهیونگ رو بوسید

+ مرسی ته ته

: اهممم
رابرت صداشو صاف کرد تا قبل از اینکه با رفتار های اون دو تا سکته نکرده توجه رئیسش رو به خودش جلب کنه

: قربان بگم میز نهار رو بچینن؟

_ نه بیرون غذا خوردیم اما میخوام برا شام یه سفره‌ی مفصل چیده شده باشه

برگشت سمت کوک و دستش رو دور شونه هاش پیچید و به خودش نزدیکتر کرد

_ کوکی چیزی میخوای برا شام ؟؟

کوک سرش رو به معنای نه به چپ و راست تکون داد

_ میتونی بری
به رابرت گفت

رابرت تعظیم کرد و از اونجا دور شد

+ تهیونگ

_ بله

+ مطمئنی منم باهات بیام ؟؟ من بخاطره رابرت اونطوری داشتم میگفتم

_ میدونم توله خرگوش ولی اومدنت بهتره باید کم کم همه بشناسنت

+ باشه پس من برم آماده بشم ؟

تهیونگ بی صدا خندید
_ نمیخوای شیر موزتو بخوری؟

کوک دستش رو به پیشونیش کوبید
+ به کل عزیز تر از جونمو یادم رفت

لیوان بزرگ حاوی شیرموز رو از روی میز برداشت و با چشمهای قلبی بهش نگاه کرد

+ خیلی خوشگلی
با حواس پرتی زیر لب زمزمه کرد

تهیونگ که زمزمه‌ی کوک رو شنیده بود با صدای بلندی به خنده افتاد

_ وقتی تو شرکت بودیم...منو شیر موز..فرض کن و همینطوری نگاهم کن...اونوقت همه باور میکنن واقعا...عاشقمی

Boy friend..??Where stories live. Discover now