Part 30 مادری در کار نیست

601 79 68
                                    


+ کیم نامجون و جئون جین

* چیییییییی؟؟!؟؟

پسر کوچکتر با استرس به جیمین نگاه کرد

+ خوب گوش کن هیونگ من و تو چیزی راجب پدرام نمیدونیم ، فهمیدی..؟؟

جیمین با اخم گفت

* یعنی چی اونا که وضعیت مالیشون خوبه پس چرا بچشو..

با نیشگونی که از پهلوش گرفته شد ساکت شد و به مرد های رو به روش خیره شد

جین لبخندی زد و دستش رو برای گذاشتن روی شونه‌ی پسرش بالا آورد

< سلام عزیزم

کوک خودش رو عقب کشید و مانع برخورد دستای پدرش به بدنش شد

تکخندی کرد و با اخم های درهم گفت

+ از کجا من عزیز شما میشم..؟

کلمه‌ی " عزیز " رو با لحن مسخره‌ای گفت و ابرویی بالا انداخت

نامجون دست رو هوا مونده‌ی همسرش رو توی دستاش گرفت و رو به پسرش گفت

~ از اونجایی که پسر عموته یعنی عزیزشی

کوک صورتش رو جمع کرد

+ پسر عمو..؟ وقتی تک و تنها توی یتیم خونه بودم هیچکس پیشم نبود ، من عزیز کسی جزء مَردَم نیستم حالا میخواد اون آدم پسر عموم باشه ( از لای دندوناش غزید ) یا پدرم...

با لذت به قیافه‌ی شوکه‌ی پدراش نگاه کرد

~ تو..چیزی میدونی..؟؟

کوک با قیافه‌ی گیجی نگاهش رو به نامجون داد

+ منظورتون چیه..؟! چیزی هست که من نمیدونم ؟

جین هول شده تکذیب کرد

< نه نه..همسرم چون فکر کرد خبری از پدر و مادرت داری..ایـ..این سوال رو پرسید

زیر دلش تیر خفیفی میکشید اما بهش توجهی نکرد

+ پدر و مادرم..؟

قدمی جلو گذاشت و دو دستش رو روی شونه هاشون گذاشت

+ میدونین من یچیزی فهمیدم

کمی خودش رو خم کرد و با صدای آرومی کنار گوش پدراش لب زد

+ من دو تا پدر دارم ، مادری در کار نیست

پیش هیونگش که با اخم نگاهشون میکرد برگشت و قهقه‌ی بلندی سر داد

+ بیخیال پسر عمو این قیافه‌ی ترسیده به صورتت نمیاد

سمت نامجون برگشت و با انگشتش صورتش رو نشان داد

+ هی کیم نامجون خودت رو جمع کن اگه کسی تو رو با این قیافه ببینه اعتبارت میاد پایین ، از اونجایی که من میدونم برا حفظ اعتبارت هر کاری میکنی

Boy friend..??Where stories live. Discover now