Part 22 فهمیدم گی‌ام

657 90 40
                                    







+ هممممم

با اینکه دهنش پر بود یک تیکه رون مرغ سوخاری رو توی سس دیپ کرد و به زور گازی بهش زد

+ ته..میشه شش کشاپ رو بدی...دشتم نمیرشه

تهیونگ که با چشم های گشاد شده به پسر کوچکتر نگاه میکرد  با حرف کوک قهقه‌ای سر داد

جونگ کوک اخم کرد و با دهن پر گفت

+ به شی میخندی؟!

پسر بزرگتر فهمید...

فهمید اگه همین الان لپ های کیوت توله خرگوشش رو گاز نگیره بقیه‌ی عمرش رو با پشیمونی سر میکنه

پس بدون درنگ از پشت صندلی بلند شد و میز غذا خوری رو دور زد

به سرعت خم شد و لپ پر از غذای پسر کوچکتر رو گاز گرفت

کوک همینطور که گونشو میمالید و بخاطره درده ناشی از گاز گرفته شدن لپش اخم کرده بود تند تند غذای توی دهنش رو جوید

بعد از قورت دادن غذا گفت

+ چرا یهو مثل شکارچی ها بهم حمله میکنی..؟ دردم گرفت

تهیونگ ابرویی بالا انداخت و با لحن شیطونی گفت

_ به من چه وقتی انقدر آقا خرگوشه خوردنی میشه باید به فکر آقا ببره هم باشه آخه نمیتونه تحمل کنه و ممکنه جلوی خدمتکاراش آقا خرگوشه‌رو بخوره

کوک با گونه های سرخ شده مشتی نثاره شکم عضله‌ای تهیونگ کرد

+ تهههههههه

تهیونگ خنده‌ی بیصدایی کرد

_ جان تهههه

کوک با حالت قهر از روی صندلی بلند شد

+ اصلا دیگه نمیخورم اشتهام زده شد

تهیونگ با صدای بلندی گفت

_ اشتهات زده شد..؟! کوک تو یک هفته‌اس داری اندازه‌ی سه وعده‌ی غذایی انسان عادی رو تو یک وعده میخوری بعد الان میگی اشتهات زده شد

پسر کوچکتر پشتش به پسر بزرگتر بود و تهیونگ بعد از ایستادن کوک وسط راه منتظره این بود که بانیش بهش حمله کنه
اما با ندیدن هیچ واکنشی به سمت پسر کوچکتر رفت

همینطور که دستش رو از پشت روی شونه‌ی کوک میذاشت گفت

_ بان با..

با دیدن صورت خیس از اشک پسر کوچکتر حرفش تو دهنش ماسید و صورت کوک رو با دستاش قاب کرد

_ دا..داری گریه میکنی؟؟!

پسر بزگتر که تقلا های کوک‌ برای جدا شدن ازش رو دید دستش رو از روی صورتش برداشت و دستاش رو دور کمر ظریف پسر کوچکتر پیچید و محکم توی بغلش فشرد

همینطور که کمر توله خرگوشش رو نوازش میکرد با صدای آرومی گفت

_ چرا داری گریه میکنی بان بان؟؟ مگه نمیدونی اشکات نقطه ضعف منن ؟ چرا دست رو نقطه ضعفم میزاری..؟؟؟

Boy friend..??Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang