Ep67 & 68

65 6 2
                                    

قسمت شصت و هفتم
لوسیون مرطوب کننده‌اش رو روی پوست صورتش پخش کرد و آخرش دست‌هاش رو باهاش مرطوب کرد. از وقتی بعد از شام به بهونه‌ی خستگی اومده بود تو اتاقش، تمام فکرش درگیر این بود که باید چطوری با پدر چان رفتار کنه. مطمئن بود هرچقدر که جلوی پدر خودش زبونش کوتاهه، می‌تونه جلوی پدر چان بایسته چون بحث، بحث چان بود نه خودش.
بارها به چند سناریوی مختلف فکر کرده بود، ولی در آخر باز هم یه سناریو، بیشتر از بقیه توی ذهنش بولد می‌شد و اون، قبول نشدنش توسط پدر چان بود. نمی‌فهمید چرا زندگیش با چان باید انقدر فراز و نشیب داشته باشه و چرا محض رضای خدا یکی از والدینشون راضی به زندگیشون باهمدیگه نمی‌شن. جالب بود که نه خودش و نه چان مادر نداشتن، ولی پدر فلیکس کاملا از خجالتشون در اومده بود و احتمالا پدر چان هم قرار بود کلی اذیتشون کنه.
در اتاق باز شد و چان بی‌صدا وارد شد. نگاهش رو روی فلیکس چرخوند، ولی فلیکس همون‌طور که روبروی آینه نشسته بود، هنوز هم توی فکر بود و متوجه چان نشده بود. جلو رفت و پشت سرش خم شد و دست‌هاش رو دور گردن فلیکس حلقه کرد.
فلیکس با حلقه شدن دست‌های چان دور گردنش، توی جاش تکون خورد و با ترس کوچیکی که به قلبش افتاده بود، از توی آینه به چان خیره شد. چان بوسه‌ای پشت گوشش نشوند و پرسید:
-به چی فکر می‌کنی؟
فلیکس نفس عمیقی کشید و پرسید:
-به نظرت...پدرت من رو قبول می‌کنه؟
چان خندید و لب‌هاش رو روی گردن فلیکس کشید:
-چه اهمیتی داره؟ چرا باید نگران رضایت پدرم باشی وقتی من انقدر دوست دارم؟
همون‌طور که جمله‌هاش رو ردیف می‌کرد و تحویل فلیکس می‌داد، دست‌هاش رو از دور گردنش باز کرد و اون‌هارو زیر بازوهاش برد. دور کمرش حلقه‌شون کرد و آروم بلندش کرد. فلیکس با هدایت دست چان به سمت تخت رفت و روش نشست. چان روبروش خم شد و گفت:
-دراز بکش. من هم بعد از مسواکم زدن، میام پسر کوچولوم رو بغل می‌کنم.
فلیکس با لبخند سر تکون داد و روی تخت عقب رفت و به چانی که به سمت مستر اتاق می‌رفت، خیره شد.
نمی‌خواست ولی باز هم توی فکر فرو رفت. وقتی پدر چان میومد خونه‌شون و احتمالا توی اتاق قبلی فلیکس می‌موند، فلیکس با چه رویی باید توی یه اتاق با چان می‌خوابید؟ همین الانش هم از این‌که با وجود سومین، توی یه اتاق همراه دوست پسرش می‌خوابه و اون دختر جوون مجبوره گاهی شاهد عشق بازی لب‌هاشون باشه، کلی خجالت می‌کشید. اگر پای پدر چان به خونه‌شون باز می‌شد، رسما از خجالت با رنگ والان زرشکی پرده‌های اتاقشون مو نمی‌زد!
با دراز کشیدن چان کنارش، سعی کرد از اون افکار مزخرف دست بکشه و تمام حواسش رو فقط و فقط به چانش بده.
چان بعد از کشیدن پتو روی بدن‌هاشون، بغلش کرد و صورتش رو توی گردن فلیکس فرو برد. فلیکس یکی از دست‌هاش رو روی بازوی چان گذاشت و گفت:
-قبلا من این‌طوری بغلت می‌کردم. حالا جامون عوض شده؟
چان همون‌طور که لب‌هاش رو روی ترقوه‌ی فلیکس می‌کشید، گفت:
-این‌طوری بیشتر آرامش دارم. عطر تنت خیلی آرومم می‌کنه.
فلیکس لب‌هاش رو گزید تا از خوشحالی جیغ نزنه. دوست پسر نامردش خیلی از این حرفهای قشنگ و دلبرانه بلد بود. داشت دوباره توی فکر فرو می‌رفت که لبهای چان رو روی گردنش حس کرد و چند لحظه بعد، بوسه‌های کوتاهش رو.
-امروز چیکار کردی؟
چان پرسید و زبونش رو آروم روی جای بوسه‌اش کشید و نفس فلیکس رو برید. فلیکس به سختی بزاق جمع شده توی دهنش رو قورت داد و گفت:
-هیچی. از صبح تا ظهر با سومین حرف زدیم و خونه رو تمیز کردیم. غذا درست کردیم و...آه...
چان با شنیدن ناله‌ی کوتاه فلیکس، پوست گردنش که بین دندونهاش فشرده می‌شد رو رها کرد. با زبونش جای دندون‌هاش رو لمس کرد و پرسید:
-خب...دیگه چی؟
فلیکس دست‌هاش رو توی موهای چان فرو برد و به آرومی لب زد:
-چرا می‌خوای حواسم رو پرت کنی وقتی بوسه‌هات انقدر حس خوبی بهم می‌دن؟
چان نیشخند زد و دندون‌هاش رو روی ترقوه‌اش کشید. فلیکس موهاش رو چنگ زد و گفت:
-می‌شه سرت رو بیاری بالا؟
چان همون‌جا پرسید:
-چرا؟
فلیکس دست‌هاش رو زیر چونه‌اش برد و سرش رو بالا کشید و توی صورتش لب زد:
-چون هنوز من رو نبوسیدی.
چان ابرو بالا انداخت و لبهاش رو روی لبهای فلیکسش کشید. زبونش رو از بین لب‌هاش بیرون آورد و روی لبهای فلیکس سر داد. فلیکس با حس قلقلک روی لب‌هاش خندید و با باز کردن دهنش، لبهای چان رو برای یه بوسه‌ی طولانی بین لب‌هاش گرفت.
دست‌های چان بیکار ننشستن و به لباس خواب فلیکس که توی تنش لق میزد، چنگ انداختن. دستش رو روی سینه‌اش کشید و دکمه‌هاش رو یکی یکی باز کرد و لباس رو از روی بدنش کنار زد. فلیکس هم مجبورش کرد بدون جدا کردن لب‌هاشون، پیراهنش رو در بیاره و روی بدنش دراز بکشه.
گرمای پوست چان روی پوست لخت سینه‌ی سردش انقدر حالش رو خوب می‌کرد که انگار وسط زمستون یه بخاری رو بغل کرده. لب‌های چان بعد از یه بوسه‌ی طولانی باب طبع فلیکس، روی گونه‌اش کشیده شدن و چان به خاطر مرطوب شدن پوستش با یه کرم که بوی غریبه می‌داد، غر زد.
-از این چیزها نزن به خودت.
فلیکس خندید و گفت:
-باشه. این هم فقط به خاطر زمستونه. سرما اذیتم می‌کنه.
چان لب‌هاش رو روی سینه‌اش کشید و انگشت‌هاش رو بین انگشت‌های فلیکس قفل کرد. سینه‌های کوچیکش رو محکم بوسید و همون‌طور که لب‌هاش رو دور نیپلش حلقه می‌کرد، به صورت غرق لذتش نگاه کرد. نوک سینه‌اش رو آروم مکید و رهاش کرد و سرش رو پایین‌تر برد.
-این‌بار تو تاپ باش.
فلیکس با شوک سرش رو بلند کرد.
-چ...چی؟
چان دوباره لبهاش رو روی شکم فلیکس کشید و چیزی نگفت. خودش چیز زیادی از رابطه‌ی دوتا پسر نمی‌دونست و با حرف زدن با یه روانشناس متوجه شده بود که باید به فلیکس اجازه بده چیزی که می‌خواد رو پیدا کنه.
مرد کوچولوش سالها نقش یه دختر رو بازی کرده بود و مطمئنا چان نمی‌خواست جلوی تغییر کردنش رو بگیره و حتی دلش می‌خواست کمکش کنه تا زودتر جنبه‌های‌ مردونه‌اش رو نشون بده.
فلیکس دستش روی کتف چان کشید و از درد کوتاهی که به خاطر دندون‌های چان تو شکمش پیچیده بود، ناله کرد. نفس نفس می‌زد و دست‌هاش به هر جایی چنگ مینداختن تا اون‌همه هیجان پیچیده شده توی بدنش رو تخلیه کنه. چان با بوسه‌هاش پایین‌تر رفت و بند شلوار فلیکس رو باز کرد و دستش رو آروم به داخل شلوارش هل داد.
فلیکس با حس دست چان روی عضوش لبش رو گزید. حرکت ملایم دست چان از روی لباس زیر باعث می‌شد هر چند ثانیه کمرش رو برای لذت بیشتر قوس بده. چان که متوجه حواس پرتی فلیکس شده بود. شلوارش رو کاملا از پاش بیرون کشید و لب‌هاش رو به بازی گرفت.
بین بوسه‌هاش زمزمه کرد:
-خوشمزه‌ی من.
فلیکس با خجالت خندید و چان دوباره بوسیدش. حرکت دستش رو روی عضو فلیکس تند کرد و باعث شد تپش قلب فلیکس حسابی بالا بره و لب‌هاش رو برای دریافت اکسیژن بیشتر، از لبهای چان جدا کنه.
چان لب‌هاش رو روی گردن، سینه و شکم فلیکس کشید و در آخر وقتی فلیکس تمام حواسش به چنگ گرفتن ملحفه‌ها پرت بود، شورتش رو پایین کشید و لب‌هاش رو روی عضو نیمه بیدار فلیکس گذاشت. فلیکس با حس لبهای چان روی پایین تنه‌اش، از جا پرید و خودش رو عقب کشید.
چان که خودش هم تحریک شده بود، نفس عمیقی کشید تا خودش رو کنترل کنه. دست‌هاش رو زیر رون فلیکس برد و دور پاهاش پیچید و بدنش رو به سمت خودش کشید و قبل از این‌که عضوش رو برای بار دوم توی دهنش بگیره، گفت:
-اگر بازم بخوای فرار کنی، مجبور می‌شم دست و پاهات رو ببندم.
درسته که جدی نگفته بود، ولی فلیکس حرف چان رو جدی گرفت و درحالی که به زور جلوی اشک‌هایی که به خاطر خجالت توی چشم‌هاش جمع شده بودن رو می‌گرفت، بی‌صدا توی تخت دراز کشید.
و لعنت...
لبهای چان روی عضوش بیشتر از خجالت آور بودن، لذت بخش بودن. کم کم کنترلش روی لب‌هاش رو از دست داد و با حرکت لبهای چان روی عضوش، ناله کرد.
-آههه...
چنگ آرومی به موهای چان انداخت و بی‌اختیار پاهاش رو بازتر کرد. چان که متوجه موفقیتش شده بود، با رضایت به کارش ادامه داد و وقتی حس کرد فلیکس کاملا تحریک شده، از روی بدنش بلند شد. آروم بالا رفت و کنار فلیکس دراز کشید و گفت:
-امروز خیلی خسته شدم. بعد از مدت ها استراحت، رفتم سر کار و یه سره هم از صبح تا غروب کار کردم.
فلیکس که تحریک شده بود، با بی‌حوصلگی خودش رو روی بدن چان کشید و گونه‌اش رو روی سینه‌ی چان گذاشت.
-چانیییی...
چان دست‌هاش رو روی بدن لختش کشید و گفت:
-هرچقدر امروز خودت رو لوس کردی، بسه. الان نوبت منه خودم رو لوس کنم.
چان گفت و بعد با لحنی شبیه لحن فلیکس نالید:
-فلیکسییی...
فلیکس به زور بلند شد و روی شکم چان نشست. دست‌هاش رو روی سینه‌ی چان گذاشت و با مظلومیت به صورتش خیره شد.
-ولی من نمی‌خوام تاپ باشم.
چان با دیدن لبهای آویزونش خندید و گفت:
-قراره منت کشی کنم تا اون مرد کوچولوی درونت رو فعال کنی؟
فلیکس دست‌هاش رو روی گونه‌های سرخش گذاشت و سرش رو پایین انداخت. چان با دیدن مردد بودن فلیکس، دستش رو بالا برد و فلیکس رو روی بدن خودش خم کرد و لب‌هاش رو به دهن گرفت. خودش هم تحریک شده بود و باتم بودن براش سخت بود؛ ولی خوب حواسش بود که باید از غرور مرد کوچولوش مراقبت کنه. بوسه‌هاش رو روی لبهای فلیکس مکنده تر کرد و زبونش رو به راحتی بین لب‌هاش هل داد و بین لب‌هاش ناله کرد.
-اوممم...
قبلا اگه کسی بهش می‌گفت بوسیدن کسی که عاشقشی، خیلی شیرینه، باورش نمی‌شد، ولی یکی دو هفته‌ای بود که به نظرش فلیکس خیلی شیرین شده بود. چان هیچ‌وقت باورش نمی‌شد یه بوسه انقدر شیرین باشه، ولی بود. اصلا از نظر چان هرچیزی که به فلیکس مربوط می‌شد شیرین بود و لب‌هاش...
اون لبها براش بهشت برین بودن. انقدر شیرین که ناخودآگاه چشم‌هاش بسته می‌شدن و بیشتر می‌خواست. حتی دلش می‌خواست با کمبود اکسیژن هم مقابله کنه و به بوسیدن لبهای کوچیکش ادامه بده.
وقتی حس کرد دیگه نمی‌تونه نفس بکشه، آروم حصار لب‌هاش رو از دور لبهای فلیکس آزاد کرد و با چشم‌های خمارش بهش خیره شد. فلیکس هم حالش بهتر از اون نبود. با بدنی که می‌لرزید از روی بدن چان بلند شد و کنارش نشست و کمکش کرد شلوار و شورتش رو در بیاره و کنار تخت، روی زمین پرت کنه.
با دراز کشیدن چان روی تخت، یاد پوزیشنی که به لطف جیسونگ برای اولین بار توی اولین ویدئوی پورن زندگیش دیده بود، افتاد و لبش رو گزید. بزاقش رو به زور قورت داد و بین پاهای چان نشست. نگاهش خیلی کوتاه روی عضو چان چرخید و از خجالت برای بار بی‌شمار سرخ شد. به نظر خودش که هیچی از رابطه‌ی جنسی نمی‌دونست هم طبیعی‌تر بود چان تاپ باشه تا خودش...
می‌دونست چان از حرفش برنمی‌گرده، پس می‌تونست یه کلک کوچولو سوار کنه. انگشت‌هاش رو توی دهنش فرو برد و زبونش رو روشون چرخوند. با گونه‌های سرخ به نیشخند روی لبهای چان خیره شد. انگشت‌هاش رو از دهنش بیرون کشید و غر زد:
-به چی می‌خندی؟
چان باز هم خندید و گفت:
-فکر می‌کردم مکیدن انگشت‌هات توی دهنت باید صحنه‌ی خیلی هاتی باشه ولی...الان می‌بینم تو فقط خیلی کیوتی لیکسی...
فلیکس لبش رو گزید و انگشت‌های خیسش رو روی مقعد چان کشید و گفت:
-منم به وقتش بهت می‌خندم.
فلیکس گفت و دو انگشتش رو همزمان وارد مقعدش کرد و باعث شد توی جاش بپره و از درد هیس کوتاهی بکشه.
فلیکس آروم خندید و زبونش رو کوتاه برای چان بیرون آورد که چان با فرصت طلبی تمام، خودش رو بالا کشید و زبون فلیکس رو بین لب‌هاش گرفت. دست‌های چان دور کمرش حلقه شدن و فلیکس چاره‌ای نداشت بجز این‌که دوباره روی بدن چان خم بشه.
با حرکت ضعیف انگشت‌های فلیکس توی مقعدش، لب‌هاش رو محکم مکید و بوسه‌شون رو بی‌وقفه ادامه داد. انگشت‌های فلیکس خیلی چالش برانگیز نبودن، ولی چان نمی‌تونست از فکر لحظات داغ بعدش بیرون بیاد و ناله نکنه.
فلیکس وقتی حس کرد چان به اندازه کافی از حال عادی خودش بیرون اومده، انگشت‌هاش رو بیرون کشید. بوسیدن چان وقتی بین پاهاش نشسته بود خیلی سخت بود، پس خودش رو بالا کشید و روی شکمش نشست تا راحت ببوستش و با همین بهانه، حواس چان رو از کاری که می‌خواست بکنه، پرت کرد. همون‌طور که لبهای چان رو بین لب‌هاش می‌بوسید، دستش رو به عضو چان رسوند و سعی کرد بیشتر آماده‌اش کنه. چان توی حال خودش بود که فلیکس از فرصت استفاده کرد و عضو چان رو به سمت مقعد خودش راهنمایی کرد و بدون این‌که به چان اجازه‌ی اعتراض بده، سرش رو وارد خودش کرد.
با حس درد، لب‌هاش رو از لبهای چان جدا کرد و به بالشت زیر سر چان چنگ انداخت. عضو چان هنوز تا نیمه هم داخل نرفته بود، ولی حس می‌کرد داره از وسط نصف می‌شه. از آخرین رابطه‌شون دو هفته گذشته بود و مطمئنا بدنش قرار نبود راحت با عضو چان توی خودش کنار بیاد.
-فلیکس.
چان با عصبانیت نالید و صداش زد.
-برای چی این‌کار رو کردی فلیکس؟ من حتی آماده‌ات نکرده بودم. بلند شو. زودباش.
چان با استرس و عصبانیت گفت و فلیکس سرش رو به دو طرف تکون داد.
-ن...نمی‌خوام...نمی‌خوام تاپ...باشم.
چان کمرش رو گرفت و آروم بلندش کرد. با عصبانیت و کلافگی غرید:
-چرا این‌کار رو کردی؟ ببین حتی نمی‌تونی درست نفس بکشی لعنتی.
بدن سبک فلیکس رو روی تخت خوابوند و از روی تخت پایین رفت. حتی حواسش به عضو تحریک شده‌ی خودش هم نبود، فقط می‌خواست درد فلیکس رو کم کنه و پارگی‌های روی سطح مقعدش که دیده نمی‌شدن رو تسکین بده. از کشوی اول میز آینه، کرم مرطوب کننده رو برداشت و دوباره رو تخت برگشت و بین پاهای فلیکس نشست.
یکم از کرم رو با انگشتش برداشت و روی مقعد فلیکس کشید. هردوشون تحریک شده بودن و فلیکس واقعا نمی‌فهمید چان به چه دلیل کوفتی‌ای داره وقت تلف می‌کنه، چون فلیکس حس می‌کرد واقعا دیگه نمی‌تونه درد عضوش رو تحمل کنه. دست چان که مشغول مرطوب کردن پایین تنه‌اش بود رو گرفت و خیره توی چشم‌هاش نالید.
-چانیی...خواهش می‌کنم....شروع کن...
چان روی بدنش خم شد و گفت:
-با این وضعیت که دیگه نمی‌تونی من رو توی خودت تحمل کنی لیکس.
فلیکس سرش رو به دو طرف تکون داد و با صدای آروم گفت:
-می‌تونم.
چان خواست باز هم مخالفت کنه که فلیکس پیش‌دستی کرد:
-اگر این‌کار رو نکنی، پا می‌شم می‌رم توی حموم، دیگه هم اجازه نمی‌دم بهم دست بزنی.
چان با دهن باز از تعجب به صورت عصبانی فلیکس خیره شد و بعد شونه‌هاش رو بالا انداخت.
-خودت خواستی...
عضو بی‌قرار خودش رو با لوب چرب کرد و عضوش رو آروم داخل فلیکس هل داد و فلیکس سعی کرد با چنگ زدن روتختی سفیدرنگ خودش رو آروم کنه. چان با دیدن سرخ شدن هزارباره‌ی فلیکس، لبش رو گزید. می‌دونست فلیکس درد داره و دلش می‌خواست تا وقتی که فلیکس به سایزش عادت می‌کنه، خودش رو حرکت نده ولی این کار به نظرش سخت‌ترین کار دنیا میومد وقتی گرما و فشار دور عضوش انگار به پاهاش افتاده بودن تا خودش رو حرکت بده و تا جایی که می‌تونه توی بدن فلیکس ضربه بزنه.
درست مثل فلیکس روتختی رو چنگ زده بود و به زور خودش رو کنترل می‌کرد تا تکون نخوره. فلیکس با دیدن قطره‌های عرقی که روی پیشونی چان می‌درخشیدن، متوجه فشاری که روش بود، شد. روتختی رو آزاد کرد و دست‌هاش رو دور گردن چان حلقه کرد و لب زد:
-من...من آماده‌ام.
چان نگاه نامطمئنش رو توی نگاه فلیکس چرخوند و وقتی فهمید فلیکس به اندازه کافی آروم شده، کمرش رو حرکت داد. ضربه‌های آروم و مکررش رو شروع کرد و لب‌هاش رو با بی‌قراری روی لبهای فلیکس که فاصله‌ی کمی با کبود شدن داشتن، کشید.
ضربه‌های آرومش کم کم قدرت گرفتن و لب‌هاش رو از لبهای فلیکس جدا کرد و کاملا روی دست‌هاش بلند شد. انقدر لذت می‌برد که حس می‌کرد واقعا وارد بهشت شده...و البته که این بار سوم بود اون بهشت رو حس می‌کرد و واقعا دلش نمی‌خواست هیچ‌وقت اون بهشت رو از دست بده.
لب‌هاش رو روی گردن فلیکس کشید و بوسیدش. با هر بوسه که روی گردن و ترقوه‌ی فلیکس می‌نشوند، زمزمه می‌کرد:
-شیرینی...خیلی شیرینی...
فلیکس دلش می‌خواست جواب چان رو بده و بهش بفهمونه اون هم داره از رابطه‌شون لذت می‌بره ولی واقعا نمی‌تونست. اصلا چطوری باید زبونش رو تکون می‌داد وقتی چان بی وقفه توی پایین تنه‌اش می‌کوبید و با نشونه گرفتن نقطه‌ی لذتش، کلی ستاره رو روی سقف همون اتاق بهش نشون می‌داد؟
چان وقتی حس کرد فاصله‌ای تا آرامش نداره، انگشت‌هاش رو دور عضو فلیکس حلقه کرد و هماهنگ با حرکتش، عضوش رو به نوازش گرفت. فلیکس دوباره به جنگ روتختی‌ها رفت و اونهارو توی مشتش مچاله کرد. با تموم وجودش سعی می‌کرد جلوی ناله‌هاش رو بگیره، چون نمی‌خواست فردا کلی تیکه از تنها دختر توی اون خونه بشنوه، ولی نمی‌تونست. اون چان لعنتی انقدر با دقت پروستاتش رو هدف گرفته بود که حتی بهش اجازه نمی‌داد درست نفس بکشه.
-آهههه چاناااااا....
با ناله‌ی بلندی، بین بدن‌هاشون و روی دست چان ارضا شد و بلافاصله گرمای مایعی که با فشار وارد بدنش شده بود رو حس کرد. چان روی بدنش دراز کشید و سعی کرد نفس‌هاش رو منظم کنه، چون حس می‌کرد انقدر توی اون چند دقیقه هیجان وارد بدنش شده که امکان داره از تپش زیاد قلبش، خیلی ناخواسته سکته کنه.
فلیکس با آروم شدنش، دست‌هاش رو دور کتف چان حلقه کرد و بوسه‌ای روی موهاش زد. عجیب بود که این بار بعد از ارضا شدنش، خبری از ضعف شدید دو دفعه‌ی قبلی نبود. ولی به شدت خوابش میومد.
چان بعد از چند لحظه از روی بدن فلیکس بلند شد و آروم خودش رو بیرون کشید و خودش رو کنار بدن فلیکس روی تخت انداخت. همون‌طور که مشغول منظم کردن تنفسش بود، فلیکس سرش رو روی سینه‌اش گذاشت و دستش رو دور کمرش حلقه کرد.
چان به پهلو به سمتش خوابید و دست‌هاش رو دور بدنش حلقه کرد. هیچ‌کدومشون حرف نمی‌زدن چون به نظرشون وقتی تمام حرکاتشون قابل خوندن بود، نیازی به کلمات نبود.
چان پتوی روی تخت رو روی خودشون کشید. چند دقیقه هم نبود که از لبهای فلیکس دل کنده بود ولی باز هم حس می‌کرد حداقل برای بار آخر توی اون روز نیاز داره ببوستش. یکم خم شد و لب‌های فلیکسی که بین خواب و بیداری بود رو آروم و کوتاه بوسید.
می‌دونست فلیکس از خستگی خوابش برده و فردا به خاطر کاری که خودش کرده بود، حتما کلی درد می‌کشه پس تصمیم گرفت فردا صبح زودتر بیدار بشه و برای مرد کوچولوش یه حموم آب گرم آماده کنه و کل روز رو هم مراقبش باشه، چون می‌دونست چقدر به تن کوچیک و ظریفش درد داده.
عجیب بود که هنوز، اون هم وقتی نیم ساعت از خوابیدن فلیکس می‌گذشت، بیدار بود. صبح زود بیدار شده بود و کلی هم توی مجتمع بعد از غیبت طولانیش کار داشت و خسته شده بود، ولی با وجود این خستگی، خوابش نمی‌برد و کل نیم ساعت رو مشغول نگاه کردن به صورت غرق خواب مرد کوچولوش بود. سینه‌اش چسبیده به سینه‌ی چان، با هر نفسی که می‌کشید تکون می‌خورد و لبهای کوچولوش که چان توی چند ساعت گذشته، حسابی از خجالتشون در اومده بود، توی خواب باز مونده بودن.
یاد روزهایی افتاد که فکر می‌کرد فلیکس دختره و بعد از به خواب رفتنش، مدت طولانی رو ناخودآگاه با نگاه کردن به صورت قشنگش می‌گذروند. نگاهش رو روی صورت سفید فلیکس و کک و مک‌های زیباش چرخوند و پیش خودش اعتراف کرد که ورژن پسرونه‌ی فلیکس خیلی دلبرتر از ورژن دخترونه‌ی قبلیشه.
با خروپف آروم و کوتاه فلیکس، از فکر بیرون اومد و بی‌صدا خندید و چونه‌اش رو روی سر فلیکس تکیه داد. بوی موهای فلیکس مثل یه خواب آور عمل می‌کرد و خیلی نگذشت که چان هم توی دنیای رنگی خواب‌هاش غرق شد.

Find a guy who will stay awake just to watch you sleep…
کسی رو پیدا کن کن که بیدار می‌مونه تا فقط صورت تو رو توی خواب تماشا کنه...

Snowy Wish Where stories live. Discover now