EP:32

851 144 155
                                    

همونجور که با موهای کم پشت مین گی بازی میکرد نگاهی به ساعت انداخت که نزدیکای۱۰ شب رو نشون میداد، کلافه موهاشو بهم ریخت و پاهای رو هوای مین گی رو گرفت و عمیق بوسید.

مین گی سعی میکرد پاشو از دست جیمین نجات بده و خودشو تکون میداد؛پاهای کوچولوشو ول کرد و بغلش گرفت و از تخت پایین امد:

_بریم ببینیم داداش اخموت بیدار شده یا نه

همین که در رو باز کرد، کوک رو دید که چان رو بغل گرفته بود و راه میرفت، نزدیکش شد و نگران لب زد:

_کوک؟چرا نخوابیدین؟

_چان بد خواب شده پرستارشو ذله کرده بود گفتم خودم آرومش کنم...تو چرا نخوابیدی؟

_موقعه شیر خوردن بچه هاست به خاطر اون

_آقا نیومده هنوز؟

در آنی نگاهش رنگ غم گرفت و با صدای تحلیل رفته جوابشو داد:

_نه

کوک که از خراب بودن میونشون خبر داشت، بیشتر از این نخواست ناراحتش کنه و دستشو رو موهای مین گی کشید:

_پسر خوب

از کوک جدا شد و سمت اتاق بچه ها رفت، ته سان هم بیدار شده بود و داشت به عروسکای بالای تختش نگاه میکرد، مین گی رو که چند دقیقه پیش شیر داده بود رو تو تختش گذاشت و روشو کشید و سمت ته سان رفت و بغلش گرفت و رو کاناپه نشست تا شیرش بده.


با نگرانی تو اتاق راه میرفت و ناخونشو میجویید، اصلا سابقه نداشت تا این وقت بیرون باشه، کوک برگشته بود ولی تهیونگ نیومده بود وقتیم دلیلشو پرسید کوک دست به سرش کرد، تهیونگ باهاش سرسنگین شده بود و حتی نگاشم نمیکرد.

چند باری خواسته بود که باهاش تماس بگیره ولی منصرف شد و گوشیشو رو تخت انداخت، یه بارم تا دم اتاق کوک رفت تا ازش بخواد با تهیونگ تماس بگیره اما با دیدن کوک و چان که تازه به خواب رفتن راه رفتشو برگشت.

بدون پوشیدن لباسی سمت بالکن رفت، نگاهشو از ماه هلالی آسمون گرفت و سرشو به نرده‌ی سخت بالکن تکیه داد، چشاشو بست و نفس عمیقی از بوی گل های شب بو گرفت، کم کم داشت چشاش گرم میشد که با صدای ماشینی سراسیمه بلند شد و به حیاط بزرگ عمارت نگاه کرد، ماشین متوقف شد و تهیونگ ازش پیاده شد و سمت در ورودی عمارت امد و از دید جیمین خارج شد.

زودی دوید و خودشو رو تخت انداخت و خودشو زد به خواب، گوشاشو تیز کرد، صدای باز شدن در اتاق بچه ها امد و بعدش سکوت.

کلافه نفسشو بیرون داد و لب و لوچه‌اشو آویزون کرد:

_نکنه میخواد پیش بچه ها بخوابه؟...به من میگه هر چیم بشه نباید جاتو عوض کنی بعد خودش...

Fake Marriage:ازدواج سوریWhere stories live. Discover now