EP:24

966 151 173
                                    

دمنوش بدمزه‌ای که یولگی براش درست کرده بود و یک نفس سر کشید و بینیشو از مزه تلخ و عجیب و غریبش چین داد:

_آه کِی از دست اینا راحت می‌شم؟

_آقا یکم صبور باشین هنوز ماه‌های اولتونه...

فنجون خالی رو از جلوی امگا برداشت و با به یاد آوردن چیزی دوباره سمتش برگشت:

_هنوز وقتش نشده جنسیت بچه رو بدونید؟

_فردا قراره بفهمیم...خیلی ذوق دارم براش

در واقع بیشتر از اینکه ذوق زده باشه نگران بود می‌دونست که این خاندان مخصوصاً ایل نام چقدر روی فرزند آلفا تاکید دارند پس جیمین هم ته ته دلش می‌خواست که یک پسر آلفا داشته باشه شاید توجه‌های اخیر باعث شده بود که جیمین هم حریص بشه.

با وسواس و شکم گنده‌اش قهوه تلخ محشری برای همسرش آماده کرد تا شَک بچه گونه‌ای که بهش کرده بودو از دلش در بیاره با زور و زحمت پله‌ها رو طی کرد و سمت اتاقشون قدم برداشت، بدون در زدن وارد شد و تهیونگ رو دید که پشت میز کارش نشسته و حواسش پرت لپ تاپ و برگه‌های روی میزه؛ با چند سرفه سعی کرد مرد رو متوجه خودش کنه و قهوه رو روی میز و کنار دست تهیونگ گذاشت:

_اِهم....خودم با دستای خودم برات درست کردم

مرد نگاهی به فنجون مشکی محبوبش و محتویات داخلش انداخت از قیافش هم می‌شد فهمید که قهوه محشریه،سرشو تکون داد و دوباره مشغول کارش شد بچه که نبود قهر کنه ولی می‌خواست امگای شیطونشو یکم اذیت کنه.

با بی‌توجهی مرد چشاشو دور داد و بدون هیچ حرفی روی رونای مرد نشست و پاهاشو دو طرفش انداخت شکم گردش نمی‌ذاشت بیشتر از اون جلو بره پس دستاشو دور گردن تهیونگ انداخت و با لوسی آروم زمزمه کرد:

_باهام قهری آقاااااا

از قصد آخر آقا رو کشید و لباشو رو لبای مرد گذاشت و بدون حرکتی همونجور موند که این بار تهیونگ بود که با باز کردن لباش لبای پُر پسر رو به دندون کشید و مک محکمی ازشون گرفت و دستاشو پشت کمر پسر گذاشت و یکم جلو کشیدش:

_مگه بهت نگفتم زیاد سر پا نباش برات خوب نیست

_به خاطر تو می‌تونم هر کاری کنم

_عه؟...چه بچه مطیعی

جیمین با حرص پیرهن گشادشو بالا داد و به شکم قلمبه‌ش اشاره کرد:

_این بچه است نه من...من همسرتم

تهیونگ خندید و دستشو رو شکم جیمین کشید و نگاه خیرشو به چشای هلالی پسر تو بغلش داد،در ثانی نگاهش رنگ غم گرفت و دستاشو قاب صورت جیمین کرد:

_بهم قول بده از پسش بر بیای

جیمین که از تغییر حالت یهویی مرد گیج شده بود دستاشو روی سینه تهیونگ گذاشت:

Fake Marriage:ازدواج سوریDonde viven las historias. Descúbrelo ahora