EP:33

852 138 172
                                    

یک سال بعد



سویچ ماشین رو برداشت و همراه با سانا از ماشین پیاده شدند،دختر ترسیده به جیمین نزدیک شد و کنار گوشش لب زد:

_بیا برگردیم جیمین

_الان دیگه امکانش نیست سانا....انقدر ترسو نباش

_آقا بفهمه..

_اینجا جز من و تو کی هست آخه.‌.مام که به کسی نمیگیم

و بعد به صورت نمایشی زیپ دهنشو کشید، از گروه دوستانه ی که داشتن فهمیده بود که تازگیا توی منطقه پایین سئول بازارچه‌ی برپا شده و هر چیز غیر قانونی و وسایل جنسی بخوای میتونی پیدا کنی،جیمینم چند باری پیش تهیونگ حرفشو پیش کشیده بود اما با مخالفت شدیدش رو به رو شده بود و اونم تصمیم گرفت برای طبیعی جلوه دادن پنهون کاریش سانا رو با خودش همرا کنه.

امروز روز تعطیل بود و جشن تولد چان هم بود برای همین تهیونگ رو با این توضیح که برای خرید کادو تولد چان به مرکز خرید میرن قانع کرده بود.

با ورودشون به بازارچه با چشمای گشاد و دهن باز به وسیله ها نگاه میکردن هر چیزی که نمیشد بیرون پیدا کرد اینجا از هر نوعش وجود داشت؛سانا با دیدن فروشنده ها که رنگ صورتشون سیاه و وضعیت لباساشون به شدت بد بود به کت چرم جیمین چنگ زد و کشیدش:

_جیمین؟

_باز چی شده؟

_اینا یه جوری به آدم نگاه میکنن

_ولش کن سانا به این دم و دستگاها نگاه کن ببین چقدر خفنن

سانا آب دهنشو قورت داد و سعی کرد که به چیزای خوب فکر کنه.


بعد از چند دقیقه به قسمت انتهایی بازارچه رسیدن که نسبت به جاهای دیگه تاریک تر و بسته تر بود، جیمین با ذوق سمت سانای ترسیده برگشت :

_اونجا دیگه آخرشه

_او...اونجا نریم جیمین...بلایی سرمون میاد

پسر کلافه چشاشو دور داد و به دختر کناریش توپید:

_بس کن سانا من اصلا به خاطر این قسمتش امدم

بعد با شیطنت سرشو خم کرد و آروم زمزمه کرد:

_اونجا قسمت وسیله های جنسیه

سانا از دست جیمین گرفت و با خودش سمت خروجی کشوند:

_نه جیمین...نمیبینی فروشنده هاشو؟مستن تعادل ندارن تو دید رَس همه دارن به خودشون مواد میزنن بیا بری...

با کشیده شدن دستای جیمین از دستش متوقف شد:

_من میرم اونجا یه نگاهی بندازم تو برو تو ماشین بشین تا بیام

با رفتن جیمین چند بار صداش زد اما پسر بی تفاوت دستشو براش تکون داد و دور شد، سانا هم سمت خروجی دوید و سعی کرد ماشین رو پیدا کنه.


Fake Marriage:ازدواج سوریWhere stories live. Discover now