❥⸙‌|ྂྂ𝓒𝓗 36 ⿻꯭ⷷ▩ོཽ⃟꯭݊🤍

50 22 5
                                    

❥ꦿᓚ₇⸙‌|ྂྂ فراتر از مرگ ‌▩ོཽ⃟꯭݊🤍

A dream is nothing special.  Just the moment you painted it in your heart, woven it in your head, and now it's time to make it with your hands...

رویا چیز خاصی نیست. فقط لحظه‌ای که تو دلت نقاشی کردی، تو سرت با خیال بافتی و حالا وقتشه با دست‌هات بسازیش...

❥ᓚ₇⸙‌|ྂྂꪖ❄(‌✞‌➶‌❰‌⚠️།🏹❱†〤ıl‌🦉[🍕⃤ ⿻꯭ⷷ▩ོཽ⃟꯭݊🤍

دفتر وکالت کیم جونمیون، توی مرکز شهر میلان بود. یه جای شلوغ و پر سروصدا که اگه پنجره‌ها دو جداره نبود حتما دیوونه می‌شدی! جونمیون خودش هیچ‌وقت پنجره باز نمی‌کرد و تازه پرده‌ی ضخیم زده بود تا مطمئن بشه خبری از صدا نیست. جونمیون ۴۲ ساله، چند سالی بود که وکیل دوستش سهون شده بود. یه آشنایی دور بین پدرها که توی مهمونی با هم دوست شدن و با پیشنهاد کاری سهون، جونمیون به ایتالیا نقل مکان کرد و اینجا مستقر شد.

هرچند یه شهر رباتی‌تر و غرق شده توی تکنولوژی رو به میلان ترجیه می‌داد. اینجا هنوز عشق هرطور شده از درزی، سوراخی خودش رو می‌آورد داخل! بالأخره ایتالیا بود و رمانتیک واژه‌ای بود که از نام پایتختش، روم گرفته شده بود. حالا فرانسوي‌ها می‌گفتن پاریس شهر عشقه اصلا اهمیت نداشت چون خود اون‌ها هم رمانتیک رو با لهجه‌ی ایتالیایی می‌گفتن!

دستگیره‌ی در پایین کشیده شد و جونمیون قبل از اینکه بفهمه دقیقا چی شد، یقه‌ی لباسش که کاری تک و دست‌دوز از خیاط معروف ایتالیایی بود، بین انگشت‌های بکهیون مچاله شد. دستش رو ناخودآگاه بالا آورد و روی مشت‌های پسر کوچکتر گذاشت و عصبی شد:" هیچ معلوم هست چه غلطی می‌کنی؟"

بکهیون ولی جوش آورده، جونمیون رو بیشتر بالا کشید و مثل یه اژدها از چشم‌هاش آتیش رها کرد تا مرد وکیل رو بسوزونه:"- این رو من باید به تو بگم! دقیقا چه غلطی می‌خواستی بکنی که ازم می‌خوای برم کره؟ اونم وقتی بهت گفتم من از کنار چانیول تکون نمی‌خورم!! بعد تو برام بلیط می‌گیری برای کره؟"

مشت‌هاش می‌خواستن مثل فریادش توی صورت جونمیون کوبیده بشن ولی مرد وکیل رو با ضرب رها کرد و چنگی به موهاش زد. دستش رو توی موهاش نگه داشت و هیستری خندید:"- فکر می‌کردم تو یکی حال من رو می‌فهمی...مگه نه اینکه خودت هم عاشقی؟"

لحنش ناامید بود و شونه‌هاش پایین افتاد. بکهیون تنها بودن رو ترجیه می‌داد ولی وینا بهش یاد داده بود دست دوستی بقیه رو رد نکنه وگرنه هرگز به کسی مثل جونمیون تکیه نمی‌کرد که انقدر راحت انتخاب‌هاش رو نادیده می‌گیره!

جونمیون یقه‌ی لباسش رو صاف کرد و کشوی زیر میزش رو باز کرد تا عود استخودوس روشن کنه. نگاهش که به قاب عکس خودش با دوتا دخترها و پسرش و همسر سابقش افتاد، از ته دلش آه کشید. آره عاشقی بود که شش سال بود طلاق گرفته بود ولی همین عکس ساده هميشه ذهنش رو باز و قلبش رو رام می‌کرد.

perception language Where stories live. Discover now