❥⸙‌|ྂྂ𝓒𝓗 23 ⿻꯭ⷷ▩ོཽ⃟꯭݊🤍

97 21 23
                                    

❥ꦿᓚ₇⸙‌|ྂྂ مقایسه‌با قبرستون ▩ོཽ⃟꯭݊🤍

We wouldn't learn kindness if we didn't feel suffering!

اگر رنجی نمی‌بردیم، هرگز مهربان بودن را نمی‌آموختیم.

❥ᓚ₇⸙|ྂྂꪖ❄(✞➶❰⚠️།🏹❱†〤ıl🦉[🍕⃤ ⿻꯭ⷷ▩ོཽ⃟꯭݊🤍

دور از شهر میلان و پیشرفت و مد، شهر ورونا قرار داشت. شهری که در امتداد یه خط راست به میلان وصل میشد و شبیه به یه جنگجوی درحال رقص بود. شهری که سنت و قدمت و تاریخ رو روی در و دیوارش نگه داشته بود و راه رفتن توی خیابون‌های باریک و سنگ‌فرش مثل این بود که به داخل کتاب تاریخ با ژانر هنری-تخیلی سفر کرده باشه. خونه‌های کوچک و رنگ به رنگ...پشت‌بام‌هایی که برای خودشون یه کافه‌ی دنج بودن، نوازنده‌های خیابونی و نقاش‌های دوره گرد، فال‌گیرهای عجیب و آدم‌های شیک و مرتب که همه محترمانه و رسمی لباس پوشیده بودن ولی میشد فهمید کدوم‌شون پولدارتره!

آدم‌ها توی پیاده‌رو راه می‌رفتن و روی مسیر سنگ‌فرش خیابون میشد ماشین‌های ایتالیایی قدیمی رو دید. بوی نان برشته می‌اومد و کلی بچه جلوی بستنی فروشی، ژلاتو می‌خریدن. انقدر رنگ‌ها زیاد بودن که انگار الهه‌ی شور و شوق از دوران باستان تصمیم گرفته بین کتاب‌های شهر ورونا زندگی کنه. جایی که محل زندگی رومئو و ژولیت بوده که این همه شکسپیر داستان‌شون رو نوشته.

پسری که موهای سیاه پر کلاغیش، زیر نور خورشید نرمی و درخشش مثل گل‌برگ‌ رزهای سیاه بود و چهره‌ی صاف و ساده‌اش، مثل یه جواهر بود که تراش نخورده هم تحسین‌برانگیز بود، روبه‌روی میدان پیاتزا دی سینیوری ایستاده بود و به بناهای تاریخی دور میدون که با گذرگاه‌های طاق‌دار به‌هم وصل شده بودن، نگاه می‌کرد. نگاه خیره‌اش به لوجا د کُنسیلیو بود. یک بنا به سبک رنسانس که روی سقفش مجسمه‌هایی از شهروندان ورونا رو داشت.

خیره به آدم‌های سنگی که همگی مرتب و شیک لباس به تن داشتن، پلک می‌زد و کنجکاو بود بدونه آدم سنگی‌ها که دود و خاک روشون نشسته بود هم منتظر چیزی هستن یا نه! نگاهش رو به آدمی داد که داشت با سگش از زیر ساختمون رد میشد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

خیره به آدم‌های سنگی که همگی مرتب و شیک لباس به تن داشتن، پلک می‌زد و کنجکاو بود بدونه آدم سنگی‌ها که دود و خاک روشون نشسته بود هم منتظر چیزی هستن یا نه! نگاهش رو به آدمی داد که داشت با سگش از زیر ساختمون رد میشد. کتفش رو به مجسمه‌ی پیتزا تکیه داد:"- پیداش کردم!"

perception language Where stories live. Discover now