❥ꦿᓚ₇⸙|ྂྂ ابدیت صبر ▩ོཽ⃟꯭݊🤍
Among broken mirrors, one should not look for anything but delusions of madness.در بین شکستگی آینهها نباید دنبال چیزی به جز موهومات دیوانگی گشت...
❥ᓚ₇⸙|ྂྂꪖ❄(✞➶❰⚠️།🏹❱†〤ıl🦉[🍕⃤ ⿻꯭ⷷ▩ོཽ⃟꯭݊🤍
صبح روز بعد ذرات و مولکولهایی که شاهد بوسهی دیشب بودن، خبر رو به همهی در و دیوارها، قاب عکسها، وسایل تزئینی، میزها و مبلها، پردهها و مجسمهها و هرچیزی که توی خونه بود، دادن. اون ذرات شیطون حتی گلهای توی باغ رو هم میخواستن باخبر کنن ولی دیشب برف هیجانزدهتر بود و همهچیز رو دفن کرده بود. صبح زود، بکهیون تا بیدار شد سعی کرد مسئولیتپذیر باشه چون خودش بوسیده بود! شکل رابطه رو اون تغییر داده بود و نمیتونست عقب بکشه و به چانیول صدمه بزنه پس درحالیکه زیر لب تکرار میکرد:"- تو دوستپسرشی...تو دوستپسرشی....تو دوستپسرشی"...به سمت اتاق ارباب رفت. تا حالا به اون اتاق نرفته بود و این اولین بار بود!
بکهیون متوجه بود کارهاش طبق روال نیست. به عادتها و مدل بیحس خودش شباهت نداره چون لعنت بهش اون دیشب برای چانیول لبخند زده بود و مادرش توی این همه مدت یکبار هم نتونسته بود لبخند اون رو ببینه! البته چندتایی خراش روی لبهاش که برای شکل گرفتن از سنگ و چوب هم بدتر بودن، دیده بود ولی زیاد به این موضوعات اهمیت نمیداد. اینکه علت لبخندش چانیول بود همهچیز رو توجیه میکرد.
جلوی اتاق که رسید از خدمتکاری که همراهیش کرده بود با حرکت سر تشکر کرد چون بهتر بود مزاحمین خواب متوجه نشن ایتالیایی بلده. به اون دوتا سمِ خوابکُش -کاترین و باستین- که جلوی در بودن، نگاه کرد و گیج پلکی زد.
باستین دستش رو بالا برد تا در بزنه ولی بعد فوری دستش رو انگار سوخته باشه عقب کشید و پلکها رو با دردی نمادین بست:" من نمیتونم این کار رو بکنم! خدای من!! من کلی امید به زندگی دارم! هیچ دلیلی برای خودکشی کردن وجود نداره!"
رو کرد به کاترین و سینهاش رو جلو داد:" اصلا این کارها وظیفهی توعه! من دخالتی نمیکنم!"کاترین که سینی دستش بود و نمیتونست فعلا این پیرمرد رو بزنه، با خشم به در اشاره کرد و پوزخندی زد:" انقدر ترسو نباش پیرمرد! ارباب فقط سرما خورده! فکر نکنم اینبار خیلی هم اوضاع بد باشه!"
هرچند میدونست داره چرت میگه. مراقبت از چانیول سرما خورده و مریض درست مثل این بود که همزمان بخوای ۴۰ تا توله گربه رو با هم بزرگ کنی! ارباب موقع بیماری تبدیل میشد به لوسترین و نقنقوترین موجود دنیا و طوری بهونهگیری میکرد انگار میخواد تمام بهونههای دنیا رو تموم کنه یا همه رو از دست غر زدنهاش کچل کنه! تازه ریزش مو چیز کمی بود! کاترین آخرین بار دلش میخواست با اسید خودش رو بشوره و باستین با چکش قصد داشت مغز خودش رو له کنه!
VOCÊ ESTÁ LENDO
perception language
Fanfic- چه حسی داری؟ + میخوام تمام احساسات تو رو ببلعم! فرض کن توی جهانی به دنیا اومدی که بارون صدا نداره...دیوارهای شیشهای دور شهر اجازه نمیده صدای بارون شنیده بشه...بعد یکهو...تق تقی میشنوی! چشمهات توی جهان شلوغ میگرده و فقط یک منبع برای این صدا وج...