❥⸙‌|ྂྂ𝓒𝓗 37 ⿻꯭ⷷ▩ོཽ⃟꯭݊🤍

57 19 2
                                    

❥ꦿᓚ₇⸙‌|ྂྂ حس نو پا‌▩ོཽ⃟꯭݊🤍

The glory of life is not that we never go down on our knees, but that we stand up after each time we do!

شکوه زندگی این نیست که هرگز به زانو در نیایم، در اینکه هر بار افتادیم دوباره برخیزیم.

❥ᓚ₇⸙‌|ྂྂꪖ❄(‌✞‌➶‌❰‌⚠️།🏹❱†〤ıl‌🦉[🍕⃤ ⿻꯭ⷷ▩ོཽ⃟꯭݊🤍

صدای جیغ‌های شاد و فریادهای هیجان‌زده‌ی توی پارک‌ها و فضای آزاد، نشونه‌ای بود برای مردِ کور پشتِ پنجره تا متوجه بشه زمستون دوست داشتنیه! سهم یه کور از برف‌بازی، همین صداها بود. سهم یه بینا هم با کار زیاد همین بود فقط بینا پنجره رو می‌بست تا صداها مزاحم کارش نشه.

چانیول هم وقتی بکهیون دست‌هاش رو می‌بوسید، یه لحظه نگاهش به منظره‌ی باغِ پشت شیشه‌ها افتاد و متوجه شد برای دیدن هرچیزی به جز آنیما میا زیادی کوره! متوجه نبود چی شد ولی بعد از بوسه روی دستش، به سمتی کشیده شد. اون گیج بود. مثل کسی که مواد کشیده اونم بوسه‌ی بکهیون رو مصرف کرده بود. بکهیون اون رو حموم برد. گذاشت کلی توی آب گرم بمونه و بوی خوب بگیره. توی حموم لباس تنش کرد و بعدش هم با حوله‌ی گرم ماساژش داد تا بیرون اومدن از حموم، از وان آب گرم براش لذت‌بخش‌تر باشه. باهاش پشت میز شام خورد و با تک تک بهونه‌ها و غر زدن‌هاش ساخت. حتی حاضر شد نخودفرنگی‌ها رو براش پوست بگیره و پنیر لازانیاش رو به اون بده. بعد هم طبیعی بود که اون وسط مسط‌‌ها خوابش ببره. چانیول خواب عجیبی دید. توی خوابش صدای لالایی مادر می‌اومد و بچه‌ای که جیغ میزد. درخت‌ها واژگون شده بودن و می‌خواستن خودشون رو توی جسم اون بکارن! بعد ناگهان صدای بوس اومد. یه سنگ درخشان جلوی پاش افتاد و وقتی خم شد تا سنگ رو برداره، وسط یه جنگل بود که برای بهشتی بودن، باید اون ازش پرت میشد بیرون.

تو خواب چانیول یه صدای لطیف اومد:"- سیریلا میا...سیریلا میا!"

صدا انقدر قشنگ بود که انگار بهشت گناه‌کارهایی مثل اون بود پس تصمیم گرفت بیدار بشه. آروم آروم پلک‌هاش رو جمع کرد تا باز کنه و از خواب بیدار بشه ولی وقتی خواست خمیازه بکشه، حس کرد لب و دهن نداره. یا بهتر بود دقیق‌تر بگه لب و دهنش رو تحت کنترل نداشت!

چشم‌هاش فوری از ترس اینکه اون درخت‌ها لب‌هاش رو دزدیده باشن، باز شد و جیغش هم مثل لب‌هاش ناپدید شد. اون لب، زبون، لثه و همه رو داشت ولی انگار فعلا یکی اون‌ها رو می‌خواست. بکهیون روش خم شده بود و با ستون کردن آرنجش کنار سر ارباب، سر خودش رو بهش تکیه داده بود و با تمرکز و تسلط زیادی داشت می‌بوسیدش! یه بوسه‌ی شلخته و خیس و پر سروصدا!

چانیول‌ دست‌هاش رو بالا آورد تا پسرک رو از خودش جدا کنه ولی فقط یه دستش رو توی موهای نرم و لطیف دوست‌پسرش فرو کرد و اون یکی خیلی آروم پایین لباس پسرک رو بالا زد و روی پوست داغش نشست. انگشت‌هاش هیجان‌زده از نرمی و داغی‌ای که کشف کرده بودن، چنگ شدن و اون هم مکی به زبون بکهیون زد و توی بوسه همراهیش کرد.

perception language Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang