❥ꦿᓚ₇⸙|ྂྂ همهی رنگها▩ོཽ⃟꯭݊🤍
Name the court where all the big faults are forgiven in a second? A small child smiled and answered: It's "My Mom's Heart"
مردهها اگه از قبرها بیرون بیان نه زندگی میخوان نه خواستهای دارن...
فقط برای خودشون دلسوزی میکردن و اشک میریختن که چرا مرده بیاهمیت بودن و زنده بیاهمیتتر❥ᓚ₇⸙|ྂྂꪖ❄(✞➶❰⚠️།🏹❱†〤ıl🦉[🍕⃤ ⿻꯭ⷷ▩ོཽ⃟꯭݊🤍
کیونگسو زودتر یقهی بکهیون رو ول کرد و با به یاد آوردن حرف مرد کوچکتر، موهاش رو چنگ زد ودور خودش چرخی زد:"کاپلی چه کوفتیه! بیخودی فرار نکن داشتی چه غلطی میکردی!؟"
بعد یادش اومد چرا اینجاست پس به سمت بکهیون برگشت و انگشت اشارهاش رو تهدیدوار به سمتش گرفت:" من لعنتی نگران تو میشم بعد تو خودت رو با میمونها اشتباه گرفتی و از پنجره میای!"
خشمش رو که فریاد زد ناگهان به سمت پنجره رفت تا بفهمه دقیقا این میمون چطوری پریده داخل! باورش نمیشد اون اومده تا پارک رو تهدید کنه و از بکهیون دور نگهداره بعد بکهیون از پنجره، اونم طبقهی ششم میپره داخل! این چه وضعی بود؟
حیف ابهت و جذابیت اون که داشت حروم یکی مثل بکهیون میشد! توی اولین فرصت باید قلب احمق خودش رو میکشوند دادگاه تا بفهمه عاشق کی بشه ولی قبل از اون باید مغزش رو منفجر میکرد تا دیگه از این فکرهای ابلهانه نکنه و اون رو توی موقعیتهای تخمی-تخیلی قرار نده!بکهیون طوری مفرح و شاد به کیونگسو نگاه میکرد انگار حیوون خونگی مورد علاقهاش رو دیده. انقدر ستارههای نگاهش زیاد شده بود که دیگه بعید بود چشمهاش سیاه باشه و دوست داشت با ذوق جیغ خفه بزنه و دستهاش رو تکون تکون بده ولی به جاش دستش رو روی مشتهای چانیول که هنوز یقهاش رو نگه داشته بود، گذاشت و زل زده به اخم ارباب، نیشش بدونِ آگاهی باز شد:" این کیونگسوعه...موهاش خیلی نرمه...خشمش هم خیلی خوبه...شکلات ویسکی دوست داره...دامن صورتی هم بهش میاد! خودم قراره یه روز که مُرد، تو یه قبر خوب چالش کنم! یه ناودون هم تو قبرش بذارم تا شکلات دست جنازهاش برسونم!!!"
لبش رو گاز گرفت و نیشش با سرخوشی باز شد. چانیول مطمئن نبود چشمهاش دیگه توی کاسهی سرش مونده باشن. چون به قدری متعجب بود که انگار شیطان بوده ولی زنجیرش کردن تا ببرنش بهشت! یعنی این بکهیون بود که این همه ناز و ادا از خودش در میآورد؟ بکهیونِ خودش بود؟ این رفتارها دیگه چی بود؟ چرا شبیه به دختر بچههایی بود که لباس چیندار بهشون دادن؟ همونی که ساعتها پشت ویترین تماشاش کردن؟
برعکس چانیول، کیونگسو به ظاهر سرد و بیحوصله از بالای شونهاش به بکهیون نگاه کرد و دست از وارسی ارتفاع کشید. این ذوق معصومانه، دقیقا همون دلیل بدبختیهاش بود و مانع میشد تا هربار قلبش رو دادگاهی و نهایتاً اعدام کنه! کی بود که عاشق این روی بکهیون نشه؟! مطمئن بود که پارک هم همین الان عاشقش شده. بکهیون همون دلیلی بود که عشق در نگاه اول رو ممکن و حتی اجباری میکرد!
YOU ARE READING
perception language
Fanfiction- چه حسی داری؟ + میخوام تمام احساسات تو رو ببلعم! فرض کن توی جهانی به دنیا اومدی که بارون صدا نداره...دیوارهای شیشهای دور شهر اجازه نمیده صدای بارون شنیده بشه...بعد یکهو...تق تقی میشنوی! چشمهات توی جهان شلوغ میگرده و فقط یک منبع برای این صدا وج...