Part 8

82 8 5
                                    

درحالیکه از موهای مشکی رنگش آب چکه میکرد و به کمرش حوله پیچیده بود، روبروی کمد لباس هاش ایستاد، هیچ نمیدونست چی باید بپوشه، سعی کرد پنج آیتم از توی کمدش انتخاب کنه، یه چیز دختر کُش و جذاب نیاز داشت.
هر چی به کمدش نگاه میکرد انگار همچین آیتمی وجود نداشت، خیلی وقت بود که با دختری بیرون نرفته بود و الان بعد از مدت ها با مهمترین دختر زندگیش قرار داشت.
پوفی کشید و روی تخت نشست، نگاهی به ساعت پا تختی انداخت:
17: 30
آهی کشید، وقتش رو به اتمام بود و هنوز به نتیجه ای برای ظاهرش نرسیده بود.
ناچار وارد پلتفرم استایلتو شد 😂، سعی کرد از هوش مصنوعی اون پلتفرم کمک بگیره.

هوش مصنوعی از قبل کمد تهیونگ رو اسکن کرده بود، تهیونگ رو به هوش مصنوعی گفت:
ببین یه استایل از بین آیتم های کمدم می‌خوام که باهاش برم دیت، دختر مورد علاقمه و باید تحت تأثیر قرارش بدم.

هوش مصنوعی استایلتو، بعد از سه ثانیه، پنج استایل لباس به همراه اکسسوری های لازمش به تهیونگ نشون داد.
تهیونگ ذوق زده از جا بلند شد، سومین استایل رو انتخاب کرد و ریپلای کرد و پرسید:
چه مدل مویی باید استایل کنم باهاش؟
هوش مصنوعی هم جواب داد:
تو هر مدل مویی داشته باشی زیبایی، ولی برای این استایل بهتره که جلوی موهات رو یکم بالا بدی.

تهیونگ لبخند زنان گوشی رو کنار گذاشت، درود و رحمتی به سازنده استایلتو فرستاد و آیتم هایی که هوش مصنوعی بهش پیشنهاد داده بود رو از کمد بیرون کشید.
بعد از پوشیدن لباس ها و اکسسوری هاش، روبروی آینه نشست، شروع کرد به استایل دادن به موهاش.

مقداری از بی بی کرم روزانه اش روی پوستش زد و کمی بالم لب بی رنگ به لبش زد.
در آخر با براش ابرو، کمی ابروهاش رو لیفت کرد.

عطرِ دست ساز خوش بوی مخصوص به خودش رو از روی میز برداشت، کمی ازش روی مچ دست و گردن و ترقوه اش پاشید.

نفس آسوده ای کشید، لبخند دندون نمایی به خودش توی آینه روبرو زد:
کیم تهیونگ، تو فوق العاده ای، بهت افتخار میکنم، سعی کن که در حالیکه احترام خودت رو نگه میداری، یک رابطه رو پیش ببری، اجازه توهین به خودت رو نده، نگذار که بقیه هم بهت بی احترامی کنن.

نفس عمیقی کشید و ادامه داد:
اینو یادت باشه که هر کسی حق انتخاب داره و باید به حد و مرز ها احترام بذاری، تو لیاقت یک پارتنر خوب رو داری.
تو بهترینی کیم تهیونگ.

از جلوی آینه بلند شد، کیف پول و سوییچ ماشینش رو از روی پاتختی برداشت و به راه افتاد.

_._._._._._._._._._._._._._._._.

جلوی درب آپارتمان منتظر رسیدن مرد بود، نگاهی به ساعت مچیش انداخت:
18:54

میدونست که تهیونگ زمان شناس خوبیه و همیشه سر موعد میرسه اما اطمینان نداشت که هنوز هم مثل قدیماست یا نه، با متوقف شدن یه جنسیس، درست جلوی پاش، نتونست به ادامه فکرش بپردازه، تهیونگ هنوز هم زمان شناس بود.

The Start-up Where stories live. Discover now