Part 15

36 7 8
                                    

جسم جیمین، کاملاً بدن ظریف دختر رو دربرگرفت، کنار گوش دختر با لحن خشنی لب زد:
کجا میری تازه مهمونی شروع شده!

دختر آب دهانش رو به زور فروفرستاد، قفل دستان مرد رو به زور از دور خودش باز کرد، جیمین این بار مچ ظریف دختر رو میون انگشتان خودش به دام انداخت، کنار گوش دختر نجوا کرد:
به همین زودی وا دادی؟
تا تهیونگ رو دیدی منو یادت رفت؟

دختر سعی کرد عادی رفتار کنه و ضایع نکنه:
نه چه ربطی به آقای کیم داره، فقط خسته شدم از مراسم.
جیمین بدون رها کردن دست دختر، کمی ازش فاصله گرفت، نتونست پوزخند نزنه، با ملایمت دست دختر رو کشید و به سمت میز خودشون برد، جایی که تهیونگ همراه با پارتنرش، هه جین ایستاده بودند.

جیمین درست مثل پدری که مچ دخترش رو سر بزنگاه گرفته و در صدد تنبیه کردنشه، دست جونگمین رو میکشید که زودتر به مقصدش، شکنجه گاه دخترش، برسه.

صدای نواخته شدن ویولن برای جونگمین  حکم صدای زنگوله اول صبحی کلیسا برای معدومین رو داشت، همونقدر تلخ و ناخوشایند، یادآور اشتباهات گذشته، مجازات و پایان، پایان دنیاش، فرجام سرنوشتش.

توده سنگینی گلوگیرش شده بود، چشمانش درخواست باران داشت، زبانش به حرفی باز نمیشد، تقاضای رهایی از اون جوّ ناخوشایند رو داشت، اما کاری نمیتونست انجام بده، چاره ای نداشت.
نمیدونست جونگمینِ مقتدرش کجاست، خبری از دختر حاکم درونش نبود، درست مثل یک دختر بچه ضعیف و بی دفاع پیرو جیمین شده بود.

تنها چند قدم دیگه تا اون محل کذایی مونده بود، قدم های دختر با کرختی روی سرامیک های گران قیمت عمارت کیم کشیده میشد، ذهنش خواستار متوقف شدن بود اما جسمش دنباله رو جیمین بود.
سه قدم، دو و یک، جیمین با خوش رویی به تهیونگ سلام داد، تهیونگ با لبخند به سمتشون برگشت، نگاهش به چشمان شفاف دختر تلاقی کرد، دختر آرزو کرد کاش هیچ وقت پا به این مراسم کذایی نمی‌گذاشت، کاش هیچ وقت جیمین رو نمی‌دید، کاش هیچ وقت تهیونگ رو ندیده بود.
تهیونگ لبخند رو به لبانش دعوت کرد و دستش رو به سمت دختر گرفت:
اوه دیدنتون باعث افتخاره خانم سا.

جونگمین لب برچید، دستش رو در دست مرد گذاشت و سعی کرد زورکی لبخند بزنه:
بهتون تبریک میگم، امیدوارم با ورودتون به شرکت باعث افزایش سهمش در بازار بشید.

تهیونگ درحالیکه دست دختر رو تکون میداد، فشار کمی بهش وارد کرد:
مطمئن باشید رقیب سرسختی برای کمپانیتون خواهم بود.
و دستش رو از بین دست دختر بیرون کشید و رو به جیمین گفت:
امیدوارم با خانم سا خوشبخت بشی.

جیمین تک خندی زد:
عجیب نیست که هردو پارتنر هامون از خانواده سا هستن؟

تهیونگ نیشخندی زد:
خب چون خانواده قدرتمندی هستن.

The Start-up Where stories live. Discover now