روی صندلی نهار خوری نشسته بود، دست زیر چونهاش گذاشته بود و به ظرف شستن با آرامش تهیونگ خیره شده بود اما در حال گشت زدن توی دنیای افکارش بود.
"یعنی قراره چند روز بیکار بمونم؟
بهتر نیست یه سری کار انجام بدم؟
واقعاً قراره صبح و شب کنار این مردک گوریل که شوهرمه بمونم؟ البته گوریل به زیبایی و قدرتمندی تهیونگ قطعاً وجود نداره، گوریل یکی یدونه من.
دلم میخواد صورتش رو قاب بگیرم بچسبونم به دیوار کل شهر که هر جا میرم قیافهاش جلوی چشمم باشه.
واقعاً چیشد که من با تهیونگ ازدواج کردم؟
چه شکلی ازم خواستگاری کرد؟
چند بار و چند وقت با هم دیت رفتیم؟
باید دفترچه ام رو بخونم، قطعاً اونجا درموردش نوشتم.
این چند وقته باید چیکار کنم؟ من نمیتونم بیکار بمونم، تهیونگ چی؟ اونم قراره کنارم باشه؟ "لب گشود و سکوت آرامش بخش بینشون رو نابود کرد:
ته... .مرد شیرآب رو باز کرد و شروع کرد به آبکشی ظرف ها:
جان دلم؟دختر بدون گرفتن نگاهش از تهیونگ، سوالش رو پرسید:
قراره کنارم باشی؟ کل یکماه رو؟تهیونگ آهی کشید:
معلومه که آره.دختر اخم کرد:
کار و بار نداری؟تهیونگ سری به دو طرف تکون داد، جونگمین چشمانش به وضوح درخشید، آرزویی که خیلی وقت پیش دفنش کرده بود رو دوباره از زیر چند متر خاک بیرونش کشید، سوال کرد:
ته...تو پایتون بلدی؟ یعنی...ماشین لرنینگ و هوش مصنوعی بلدی؟تهیونگ آخرین ظرف رو توی آبچکان گذاشت، آب دست هاش رو توسط پایین پیشبندش خشک کرد:
آره عزیزم، برنامه نویسی وب، موبایل، هوش مصنوعی، شبکه، امنیت، همه چی.جونگمین هومی کشید، پرسید:
حیفه این همه مهارت رو برای خودت نگه داشتی، چرا استاد دانشگاه نشدی؟تهیونگ گره پاپیونی پشت پیشبندش رو باز کرد، درحالیکه اون رو به دسته یکی از کابینت ها آویزون میکرد جواب داد:
به جای دانشگاه یوتیوب رو انتخاب کردم، مجانی به همه آموزش میدم.جونگمین ابرویی بالا داد، این بار دهن باز کرد:
یادش بخیر، وقتی همکلاسی بودیم با هم یه بیزنس ران کردیم.تهیونگ ظرف میوه رو از داخل یخچال بیرون کشید و روی میز غذا خوری گذاشت:
هوممم...یکی از بهترین تایم های زندگیم بود، کنار تو بودن برام همه چیز بود.و بعد دوتا بشقاب کوچیک میوه خوری بهمراه چاقو و چنگال روی میز گذاشت، روبروی جونگمین نشست، متقابلاً مثل جونگمین دستش رو زیر چونه اش گذاشت و به عمق چشمان دختر خیره شد:
خب...جونگمین چشمی چرخوند، موزی از توی ظرف برداشت و با چاقو شروع کرد به خط های فرضی انداختن روی پوستش:
راستش...یه ایده ای دارم.
![](https://img.wattpad.com/cover/372929179-288-k795714.jpg)
YOU ARE READING
The Start-up
Fanfiction✒️Genre: [boyXgirl] [business] [slice of life] [happy end] ✍️ Writer : Teddima + بیزنس خودمون؟ مسخره اس! تو دختر خیال بافی بیش نیستی، از رویا بیا بیرون جونگمین! بیزنس کار هر کسی نیست، فکر نکن که همین الان بازار منتظره که تو بیزنس ران کنی و بهت خو...