Part 21

50 9 14
                                    

با نشستن بوسه های بچه پرتو های خورشید که از لای پرده ها فرار کرده بودن به پلک های بسته اش، قید خواب رو زد، چشم گشود، سنگینی ای روی بازوش حس میکرد، با اخم نگاهی به بازوش انداخت که با چهره غرق در خواب فرشته اش مواجه شد، بی اختیار لب هاش به لبخند زیبایی مزین شد.
دختر رو از نظر گذروند، چقدر دلش برای کنار کسی بیدار شدن تنگ شده بود، خیلی وقت بود که به تنهایی خوابیدن و تنها بیدار شدن،  تنها بیرون رفتن و تنهایی کلی کار انجام دادن عادت کرده بود.
اما اولین اتفاق قشنگ روزش رو میتونست بیدار شدن کنار معشوقه اش ثبت کنه، میتونست تا آخر شب راجع به این موضوع ابراز خوشحالی کنه و از جهان تشکر کنه که یکبار دیگه جونگمین رو اینطوری توی آغوشش داره، شاکر باشه از اینکه شب رو با دختر گذرونده، شاکر از اینکه جونگمین هنوزم بهش علاقه داره هرچند که سمج باشه و سعی کنه پنهانش کنه.

بار دیگه چهره دختر رو از نظر گذروند، لب های درشت دختر هنوزم سرخ رنگ بودن، با این تفاوت که رژش به طرز افتضاحی دور لبش هم پخش شده بود و چهره اش رو نمکین تر میکرد، سایه اسموکی دختر اثرش از دیشب کمتر و کم رنگ تر شده بود، لباس خودش توی تن دختر زار میزد و قسمت هایی از شونه برهنه اش و چیزی بیشتر از کل ترقوه اش رو به نمایش گذاشته بود.

چشم چرون درونش فعال شده بود و روی تخت پادشاهی نشسته بود، قبلاً بارها و بارها بدن برهنه دختر رو از نظر گذرونده بود اما کنجکاو بود که بدونه هنوزم بدنش مثل قبله یا نه، نتونست جلوی نیشخند زدنش رو بگیره، به بهانه مرتب کردن تیشرت توی تن دختر، یقه اش رو به دست گرفت که مچش توسط دختر بین انگشتانش قفل شد:
چیکار میکنی ته؟ خوبی؟
تهیونگ خودش رو به کوچه علی چپ سپرد:
میخواستم مرتبش کنم، صبحت بخیر گل یاسم.

دختر تازه متوجه وضعیتش شد، سرش روی بازوی مرد بود، سعی کرد از خجالت سرخ نشه:
اوه خیلی عذر میخوام.

و سریع از جا بلند شد و از تخت بیرون پرید، گوشیش رو از روی پا تختی چنگ زد، با دیدن اینکه ساعت هشت صبحه، سعی کرد دو دستی توی سر خودش نزنه، اما زیاد موفق نبود و با کف دست یکی وسط پیشونیش زد، سریعاً خودش رو داخل سرویس بهداشتی پرت کرد.

تهیونگ از این همه سرعت عمل دختر متعجب شد، درست مثل برق جهنده از توی تخت پریده بود پایین، این مگه همونی نبود که دیشب از درد مچ پاش ناله میکرد ؟
تهیونگ دیگه حتی نمیتونست به چشماش اعتماد کنه، چه برسه اون دختر اعجوبه، پوفی کشید، از اتاق بیرون زد و به سرویس بهداشتی اتاق کناری رفت.
درحالیکه دندون های مرتبش رو مسواک میکشید، با خودش فکر کرد چرا تا وقتی دختر خواب بوده نبوسیدتش؟
چرا زودتر بیدار نشده که بیشتر از وجودش بهره مند بشه؟
بیخیال فکر کردن شد و بعد از شستن صورتش، به قصد درست کردن صبحونه از سرویس بیرون زد.

دختر آهی کشید، یکی از مسواک های بسته بندی شده رو از توی قفسه برداشت، باید امروز رو سرکار می‌رفت یا اینکه به نقشه اش می‌رسید و یه قرار داد مینوشت؟

The Start-up Where stories live. Discover now