Part 35

57 7 22
                                        

وارد خونه شد، دختر که روی کاناپه ها لم داده بود و با خیال راحت مشغول خوردن چیپس ها و خرچ و خروچ کردن بود، با دیدن دسته گل بزرگ به همراه جعبه بزرگ توی دست مرد، از جا بلند شد:

اوه...انتظارش رو نداشتم.

مرد قدمی به دختر نزدیکتر شد و بوسه آرومی روی لبهای جیسو گذاشت، دختر ازش جدا شد و دسته گل بزرگ رز قرمز رو از میون دستان مرد بیرون کشید:
مرسی عزیزم.

مرد جعبه کادو رو روی میز روبروی کاناپه گذاشت و روی مبل لش کرد، با لحن دستوریش پرسید:

پس قلاده ات کو؟

دختر عذر خواهی کرد:
ببخشید ددی، الان میپوشمش.

مرد سر تکون داد، بار دیگه دستور داد:
برام کاپوچینو بیار.

دختر قهوه ساز رو روشن کرد، میدونست که ددی پولدارش هرگز قهوه فوری نمیخوره، سریع به اتاقش رفت، قلاده صورتی رنگش رو دور گردنش بست، از حس خفگی ای که بهش میداد متنفر بود اما باید چیکار میکرد؟ چیزی بود که ددیش، پسری که عاشقش بود دوست داشت و باید انجامش میداد.

یه ست سوتین و پنتی صورتی رنگ هارنس دار رو با لباسش تعویض کرد و در آخر کفش پاشنه بلند صورتی رنگی رو به استایلش اضافه کرد، میدونست که وقتی ددیش توی خونه میبینتش، یعنی وقت شیطونیه.

از جا بلند شد، دستش به سمت رژ لب رفت که به موقع یادش افتاد که ددی از مزه رژ متنفره، پس بیخیال شد، پا به آشپزخونه گذاشت، کاپوچینو رو توی ماگ مخصوص ریخت و برای ددیش برد.

جعبه کادو رو باز کرد، با یه کیف و کفش زرشکی رنگ گوچی مواجه شد، همون چیزی که امروز دست جونگمین دیده بود:

ددی...تو فوق العاده ای.

در حالیکه پکی به سیگارش میزد، کف دستش رو به دختر نشون داد، یعنی قلاده ات رو بده بهم، جیسو بی معطلی رُبان قلاده رو به دست مرد داد.
مرد دوبار روی پاش ضربه زد:
سرت رو بذار اینجا دختر کوچولو.

جیسو بی حرف سر روی رون مرد گذاشت، انگشتان بلند مرد میون موهای خرماییش حرکت کرد:
دختر خوب، کارت خوب بود، یکم دیگه صبر کنی کل اون شرکت رو مال تو میکنم، باشه؟

جیسو هومی کشید، نگاهش رو به چشمان خمار مرد دوخت، آروم پرسید:
چی باعث میشه که اینطور برای بقیه نقشه بکشی؟

مرد تک خندی زد، قلاده دختر رو به شدت کشید، به این معنا که سوالت نادرست بوده:
اینش دیگه به خودم مربوطه.

دختر با احساس خفگی، سرفه ای کرد، نگاهش رو به چشمان خمار مرد دوخت:
ب..ببخشید.

مرد لبخندی زد:
آفرین دختر خوب، حالا برو شمع رو بیار که تنبیه ات کنم.

جیسو با وحشت سرش رو از روی پای مرد بلند کرد:

ت..ددی..چرا؟

مرد پوزخندی زد، پا روی پا انداخت:
تنبیه دختری که حسودی می‌کنه همینه، زود باش خودت برو شمع رو بیار، تنبیه‌ات رو سخت‌تر نکن.

The Start-up Where stories live. Discover now