Part 20

105 14 10
                                        

__حمایت از نویسنده با ووت و کامنت فراموش نشه دوستان __

روی تخت کنار دختر نشست، پنس رو از بین وسایل برداشت و با الکل ضدعفونی کرد، دختر همچنان بی صدا گریه میکرد، تهیونگ هم هیچ تلاشی برای متوقف کردن جریان رودخونه اشک های دختر نکرد، در عوض، پای زخمی دختر رو بدست گرفت و خرده شیشه رو بیرون کشید، با بتادین ضد عفونی کرد و کاری کرد دختر از درد بیشتر گریه اش بگیره.
جعبه رو برداشت و پایین تخت گذاشت، صورت خیس از اشک دختر رو قاب کرد:
عزیزم‌‌...
اینطوری گریه نکن، لعنت به اون کفشای مضخرف و کسی که مجبورت کرده اونا رو بپوشی، لعنت به اون تیکه شیشه های تیز و مضخرف، لعنت به خودم، به پدرم که باعث شد این همه فاصله بینمون بیوفته.

دختر حرفی نزد، اجازه داد رودخونه اشکاش از سرچشمه تغذیه کنه، دست تهیونگ رو کنار زد و به آغوشش پناه برد، در سکوت به ریتم منظم قلب مرد گوش سپرد، به ریتم تنفس آهسته اش، به تیک تاک ساعت توی اتاق.

دستان بزرگ مرد روی کمرش نشست، صدای بمش توی گوشش پیچید:
می‌دونم تقصیر من شد که رهات کردم، می‌دونم که اشتباه من بود که خودخواهی کردم، می‌دونم چقدر دلتنگم بودی، می‌دونم چقدر منو دوست داری، می‌دونم چقدر ازم متنفری، می‌دونم که هیچ وقت نمیتونم نبودم رو جبران کنم، میشه لطفاً منو ببخشی؟
میتونی ببخشیم؟
میشه بازم دوستم داشته باشی؟
میتونی بهم یه فرصت دوباره بدی؟ قول میدم اینبار تا آخرش کنارتم، بهت قول میدم که همیشه عاشقت میمونم و بهت وفادارم، لطفاً بازم کنارم باش.

دختر بینیش رو بالا کشید، از تهیونگ فاصله گرفت:
یه شرط دارم.

تهیونگ خنده اش گرفت:
جانم؟ بازم شرطی شدی؟

دختر چشم چرخوند:
شرطم اینه که با اون دختره سلیطه ازدواج نکنی!
تهیونگ طی یک حرکت غافلگیرانه، دختر رو روی تخت خوابوند و روش خیمه زد:
پس اونوقت با کی ازدواج کنم؟
کی خوبه مثلاً؟ دختر خوب برای من سراغ داری؟

دختر سمت راست صورت مرد رو با دست راستش قاب گرفت:
آره دختر خوب سراغ دارم.

تهیونگ وزنش رو روی آرنج هاش انداخت، به گونه های گل انداخته دختر چشم دوخت و پوزخندی زد:
جدی؟ کی؟ مگه کسی هم هست که در حد کیم تهیونگ باشه؟

دختر سری تکون داد:
اوهوم، یه دختری هست.
تهیونگ متفکرانه لبشو جلو داد:
اون خانم خوشبخت کیه؟
میشناسیش؟
دختر اوهومی گفت، تره ای از موهای مرد رو پشت گوشش انداخت:
اون خانم، خانم کیمه، کیم جونگمین.

تهیونگ نتونست جلوی کش اومدن لباش رو بگیره، خیره به لب های هوس انگیز دختر، لبش رو با زبون تر کرد:
جدی؟

دختر نیشخندی به تهیونگ زد، دستش رو از دور صورت مرد برداشت و با هل محکمی سعی کرد مرد رو از خودش دور کنه که تا حدی هم موفق بود‌.
تهیونگ قبل از اینکه دختر بتونه تخت رو ترک کنه، کمرش رو بین انگشتانش گیر انداخت:
صبر کن ببینم خانم سا جونگمین.

دختر میخواست حرکت دیگه ای بزنه که پرت شد توی آغوش مرد و بعد این صدای بم مرد بود که کنار گوشش نجوا میشد:
نمی‌خوای یه بوس بهم بدی؟
دختر با چشمانی گشاد شده گفت:
معلومه که نه!
و تهیونگ رو به خنده انداخت:
پس امشب کنارم می‌خوابی اینطوری مگه نه؟

و بعد پهلوی دختر رو لمس کرد که با خیس بودن لباسش مواجه شد:
اوه شعت، یادم رفت لباست خیسه.
از جا بلند شد و یکی از تیشرت های خودش رو به دختر داد: اینو بپوش.
و بعد منتظر به دختر نگریست، دختر پوکر فیس بهش خیره شد:
همونجا میخوای بایستی؟

تهیونگ مشتاقانه سر تکون داد و با لبخند خیره خیره نگاه‌کردنش رو ادامه داد، دختر آهی از سر ناامیدی کشید:
تهیونگگگگ!
کجا بردیش؟

تهیونگ گیج شده به دختر نگاه نامفهومی انداخت و دختر ادامه داد:
قبلاً یه تهیونگ داشتم که خیلی با حیا بود، اونو کجا بردیش؟ هوم ؟ کجاس؟

تهیونگ خندید، قدمی به دختر نزدیک شد: همینجاست عزیزم، میخوای کمکت کنم لباست رو دربیاری؟ انگار باهاش مشکل داری.

دختر مثل رباتی که دود از سرش بلند میشه، قاطی کرد:
فقط گمشو بیرون تا این کوفتی رو عوض کنم!

تهیونگ ابرو بالا انداخت:
اوکیییی.
و از اتاق بیرون زد و مشغول جمع کردن شیشه خرده ها شد، دختر فکر میکرد که تهیونگ باز هم قرارع وارد اتاق بشه و باهاش شوخی کنه اما ازش خبری نشد، دقیقاً پونزده دقیقه گذشته بود اما خبری ازش نبود، پس بی حرف روی تخت دراز کشید و پتو رو روی جسم خسته اش کشید.
درست لحظه گرم شدن چشماش، چراغ اتاق خاموش شد.
یکطرف تخت پایین رفت و دستان گرمی دور شکمش حلقه شدن، فرود نفس های گرم مرد رو روی گردنش احساس کرد، خودش رو به خواب زد و سعی کرد اینبار نفش یه دختر خوب که در عالم خواب سِیر می‌کنه رو خوب بازی کنه و نرینه.
موهای بلند دختر اذیتش میکرد، همش به صورت تهیونگ می‌چسبید، پس شروع کرد به بافتن موهای بلند دختر، جونگمین چشم بسته و بیصدا، تکون خوردن موهاش رو احساس میکرد، با سه دسته شدن موهاش، متوجه بافته شدنشون شد، متنفر بود از اینکه کسی موهاش رو ببافه، هیچ وقت موهاش رو نمیبافت چون وز میشد و حالت مواج می‌گرفت، اما الان تهیونگ دقیقاً داشت میبافتش، خیلی هم سفت می‌بافت، اما مطمئن بود که بافت دقیق و زیبایی از آب درمیاد.

بعد از اینکه بافت موهای دختر رو به اتمام رسوند، موهاش رو روی بالش گذاشت، بینیش رو به گردن دختر رسوند و دم عمیقی ازش گرفت.
مادامی که کنار دختر بود انگار که توی باغ پر از گل یاسه، انگار که زمستونش بهاره، چنان آرامشی در کنار دختر پیدا میکرد که هیچ جای دنیا حتی آمریکا هم نمیتونست این آرامش رو بهش ببخشه.

دختر سعی کرد جلوی مور مور شدن و سیخ شدن موهاش رو بگیره، احساس عجیبی داشت، بعد از این همه سال در آغوش تهیونگ خوابیدن احساس غریبی بهش میداد.

تهیونگ کنار گوشش نجوا گونه زمزمه کرد:
شبت بخیر باشه گل یاسم، خواب های قشنگ ببینی عزیزم.

دختر چیزی نگفت، پتو تا روی شونه اش کشیده شد و همراه با تهیونگ به عالم خواب و رویا دعوت شد.

The Start-up Where stories live. Discover now