Part 13

92 9 7
                                        

رئیس کیم به احترام رئیس سا، صاحب کمپانی KX از جا بلند شد، تعظیمی روبروی هم به جا آوردن، رئیس سا با خوشحالی سلام کرد:
از دیدنتون بسیار خوشحالم، یک ماهی میشد که هم رو ندیده بودیم.
رئیس کیم قاه قاه خندید:
پس دلت برام تنگ شده بود پیرمرد!
رئیس سا خندید:
ببین به کی میگه پیرمرد! دیگ به دیگ میگه روت سیاه.
و رئیس کیم رو به خنده انداخت، اگه کسی اونجا بود مسلماً به مکالمات اونها واکنشی از قبیل خندیدن نشون نمیداد، اما اون دو دوستان صمیمی ای بودند که زمانی که کنار هم بودند به جرز دیوار هم میخندیدند.
رئیس کیم سر صحبت رو باز کرد:
صاف میرم سر اصل مطلب، شنیدم یه دختر داری که مدیر عامل شرکته.
رئیس سا خندید:
اختیار داری، دختر خودته.
رئیس کیم جرعه ای از چایش رو نوشید:
قبل از اینکه این کمپانی های تازه به دوران رسیده مثل U & K جای من و تو رو توی بازار بگیرن، باید دست بجنبونیم.
رئیس سا سری به نشونه تایید تکون داد و رئیس کیم ادامه داد:
نظرت درباره ادغام شدن شرکت هامون چیه؟
رئیس سا متفکر شد، پرسید:
شرطت چیه؟
رئیس کیم خندید:
آفرین، از اینکه سریع مطلب رو میگیری خوشم میاد، ازدواج دخترت هه جین با پسرم.
رئیس سا تک خندی زد:
از خدامه که دخترم با پسرت ازدواج کنه، کی بهتر از پسر رئیس کیم؟
رئیس کیم خندید:
من میخوام این شرکت رو به پسرم بدم، باید همزمان با ازدواج فرزندانمون خودمون از سمت ریاست کناره گیری کنیم، موافقی؟
رئیس سا متفکرانه سر تکون داد:
درست میگی، موافقم.
رئیس کیم اعلام کرد:
این آخر هفته میخوام شرکت رو یه پسرم واگذار کنم، جشن میگیرم، توی همون جشن هم ازدواج فرزندانمون رو اعلام میکنم، موافقی؟
رئیس سا سر تکون داد:
هر تصمیمی بگیری موافقم.
رئیس کیم خندید:
کی فکرش رو میکرد اون دو تا آخرش مال هم بشن؟
رئیس سا خندید:
من از بچگی اینو پیش بینی کرده بودم.
_>_>_>_>_>_>_>_>_>_>_>_>_>_>_>_>_>_>_>_>_>_>_>_>_>
رو به هه جین کرد:
فردا با پسر رئیس کیم قرار از پیش تعیین شده داری.
هه جین میخواست مخالفت کنه؛ میخواست اعتراض کنه اما جراتش رو نداشت، جرات سرپیچی از پدرش رو نداشت، میدونست اگه نه بگه، دیگه جایگاهی در خانواده نداره، پس با خوشحالی پذیرفت:
خیلی ممنونم پدر، با کمال میل دعوتشون رو قبول میکنم.

پدرش لبخند موذیانه ای زد:
میدونستم قبول میکنی، قراره با پسرش ازدواج کنی، پس حواست به رفتارت باشه.
_>_>_>_>_>_>_>_>_>_>_>_>_>_>_>_>_>_>_>_>_>_>_>_>_>_>_>
زنگ زد به پسر ارشدش:
الو، امشب بیا خونه شام خانوادگی داریم.
و بدون منتظر موندن برای جواب پسر، قطع کرد.
به تن و بدن پسر لرزه افتاد، پس بالاخره موعدش رسیده بود.
_>_>_>_>_>_>_>_>_>_>_>_>_>_>_>_>_>_>_>_>_>_>_>_>_>_>

جونگمین خسته به خونه برگشت، هنگام ورود به آسانسور با مدیر عامل کمپانی Code & co یا بهتر بگیم، همسایه اش مواجه شد:
اوه، سلام، شبتون بخیر باشه.
پسر تعظیم نصفه نیمه ای به جا آورد:
خوشحالم از دیدنتون، خسته نباشید.
دختر لبخندی زد، پسر دعوت نامه ای از جیبش بیرون کشید و به طرف دختر گرفت.
دختر دعوت نامه رو دو دستی و با احترام از پسر دریافت کرد، پسر توضیح داد:
این آخر هفته جشن تعیین جانشینی برای ریاست شرکتمونه، خوشحال میشم تشریف بیارید.
دختر سری تکون داد:
خیلی ممنون بابت دعوتتون، حتما حاضر میشم.
پسر لبخندی به دختر زد:
میشه به عنوان پارتنر من تشریف بیارید؟
دختر گونه هاش صورتی شد:
مطمئن نیستم، اما حتماً حضور پیدا میکنم.
پسر شرم زده دستی به پشت گردنش کشید:
حقیقتش، من از شما خوشم اومده، فکر میکنم که لایف استایل و طرز فکرمون شباهت زیادی به هم داره، میتونم ازتون درخواست کنم که با هم دیت بریم؟
دختر جلوتر از پسر از آسانسور پیاده شد، پسر جلوی در واحدش منتظر جواب دختر موند، جونگمین لبخندی زد:
اجازه بده امشب رو روی پیشنهادت فکر کنم.
پسر لبخند کیوتی زد:
ممنونم.
شب خوش.
و دختر وارد خونه اش شد، ذوق زده خودش رو روی کاناپه رها کرد.

The Start-up Where stories live. Discover now