Part 18

41 9 5
                                    

حالا دختر با لباس های راحتی پنج سال پیشش کنار مرد نشسته بود، درحالیکه جام شیشه ای شرابش رو به آهستگی تکون میداد و موج هایی با طول زیاد درون جام ایجاد میکرد، پا روی پا انداخت.

تهیونگ جرعه ای از مایع درون جامش نوشید، مز مزه اش کرد و سر بحث رو باز کرد:
مکالمه مون توی ویلا نصفه نیمه موند، چون آزادی بیان نداشتم، میخوام الان درباره دلیلی که باعث شد ترکت کنم، صحبت کنم، اجازه دارم؟

دختر متقابلاً جرعه ای از شراب سرخ رنگ نوشید، سری تکون داد:
دوست دارم بدونم چی باعث شد اون شب مثل یه غریبه بری و پشت سرت هم نگاه نکنی، چی باعث شد که قسمی که با من خوردی رو بشکنی، کی باعث شد قولت رو یادت بره؟
تهیونگ کمی از مبل فاصله گرفت، تیشرتش رو کاملاً از تنش بیرون کشید، دختر چهره اش رو برگردوند:
خجالت بکش، لباست رو تنت کن.

تهیونگ نتونست نخنده، از موقعیت استفاده کرد، یک نفس جامش رو سر کشید و اون مایع سرخ رنگ رو به معده اش فرستاد:
میتونم نگاه زیباتون رو از آن خودم داشته باشم بانو؟

دختر به سمت تهیونگ رو برگردوند، سعی کرد که چشم از روی شکم شش تکه اش برداره اما چندان موفق نبود، دست مرد روی رون دختر نشست، جونگمین نمی‌خواست منحرف بشه اما چیز دیگه ای رو نمیتونست از اون موقعیت تفسیر کنه هر دختر دیگه ای بود، وقتی دوتا جام شراب به همراه یک مرد نیمه برهنه کنار خودش ببینه چه فکر دیگه ای می‌تونه بکنه؟
قطعاً با قرار گرفتن در چنین موقعیتی کلمه ای بجز سکس به ذهن هیچ آدم دیگه ای هم نمی‌رسه.
تهیونگ تلخندی زد، به نطق کردن ادامه داد:
یادته اون شب این دستم رو برام باند پیچی کردی؟

دختر سری تکون داد و به ذهن منحرفش لعنت فرستاد، اگه هر پسر دیگه ای بود ازش انتظار یکی شدن داشت اما تهیونگ به شدت آدم خویشتن داری بود، نباید به ذهنش اجازه تولید همچین فکری رو میداد:
آره یادمه، خیلی بد سوزونده بودیش.

تهیونگ با چشمانی شفاف شده، دستش رو از روی رون دختر برداشت و در حالیکه سعی میکرد صدای بمش نلرزه، ادامه داد:
مامانم کلی از این جای زخما روی بدنش داشت.

دختر حیرت زده شد، جامش رو روی میز گذاشت و کنجکاو تر از قبل گوش سپرد:
میشنوم ته.

تهیونگ از دختر رو برگردوند، ادامه داد:
ک..کار بابامه.

دختر متعجب شد، نتونست جلوی هین کشداری که از دهنش بیرون اومد رو بگیره :
هییییععع، ته...

مرد ادامه داد:
کمرم رو میبینی؟ همش جای تنبیه های اونه، اینکه از پدرم کتک بخورم چیز عجیبی برام نبود، اما مادرم....

دختر لب گزید، دستش رو بالا برد که جای زخم های نازک و کهنه شده کمر مرد رو لمس کنه اما همونجا توی هوا متوقف شد، نمی‌خواست احساس بدی به تهیونگ بده، دوست نداشت که دلسوزی نشون بده، دستش مشت شد و پایین اومد، سعی کرد به ادامه مطلب تهیونگ گوش کنه.
تهیونگ برنگشت و اجازه دیده شدن اشک هاش رو به دختر نداد.
ادامه داد:
مادرم...نمی‌خواستم درد کشیدن اون رو ببینم، نمی‌خواستم که بخاطر من کتک بخوره، همیشه درس هام رو میخوندم، اگه اشتباهی از من سر میزد، پدرم می‌رفت سراغ اون....

دختر دلسوزی نکردن رو گذاشت کنار، شاید خودش از مادرش متنفر بود اما میدونست برای تهیونگ مادرش یک فرد محترم و عزیزه.
سعی کرد حرفی بزنه:
ته...اگه برات سخته...نیازی نیست که حتماً بشنومش، دوست دارم بگم که درکت میکنم، اما هیچ کس نمیتونه باهات همدردی کنه.
نزدیک مرد شد، از پشت درون آغوشش زندانیش کرد که تهیونگ دست روی دست دختر گذاشت و ادامه داد:

ازم قول گرفت که جانشین پدرم بشم، ازم قول گرفت که از سهامش محافظت کنم و نذارم که از بین بره، ازم خواست که شرکتش رو تماماً از آن خودم کنم، شرکت تمامش دست پدرمه، اگه با هه جین ازدواج کنم سهامش رو به نام من میزنه و اینطوری هفتاد درصد سهام شرکت مال من میشه.
من قبل از اینکه اون تصمیم رو بگیرم، میخواستم قید همه چی رو بزنم، اون شب سر اینکه پدرم متوجه شده بود که ما باهم رابطه داریم، اون بلا رو سرم آورد، با تو تهدیدم کرد، گفت کاری میکنم که تو هم مثل مادرم...

و ادامه جمله اش با وجود هق هق هاش ناتموم موند، توی بغل دختر چرخید و متقابلاً در آغوش کشیدش، اجازه داد سفره غم ناگفته اش رو برای اولین بار کنار جونگمین باز کنه و اون رو در غم نبود مادرش شریک کنه، اجازه داد که یک نفر از وضعیت درونیش با خبر بشه، اجازه داد یکی بفهمه که تهیونگ ایده آل و کامل نیست، اجازه داد که بدونه برای بودن در این جایگاه با تمام جونش جنگیده و دیگه توانی براش نمونده.

دختر باورش نمیشد که همچین چیزی بر تهیونگ گذشته باشه، نمیتونست دلیل اصلی این رفتار پدر تهیونگ رو متوجه بشه، نمیتونست بفهمه که چرا پدر تهیونگ با مادرش بد رفتاری کرده، چرا تهیونگ رو تهدید به مرگ جونگمین کرده و چرا تهیونگ رو مجبور به ازدواج با هه جین کرده، میدونست که قطعاً دلیل دیگه ای بجز ادغام دو شرکت داره.

نوازش وارانه دست روی کمر برهنه مرد کشید، جای زخم های کهنه مرد رو لمس کرد، به سر انگشتانش اجازه داد که تسکین دهنده زخم های مرد بشه، به گرمای دستانش دستور داد تا مُسکنی برای زخم های روح خسته تهیونگ بشه، با سکوتش به سوگواری بی سر و صدای مرد کمک کرد، با آغوشش همدردی کرد، با وجود ضربه ای که خورده بود آغوشش رو برای اون کبوتر زخمی باز کرد، میدونست کسی که زخم خورده، زخم میزنه، میخواست که در مورد تهیونگ و پدر تهیونگ مثبت فکر کنه، شهودش بهش می‌گفت که پدر تهیونگ برای تک تک کارهاش دلیلی داشته، حتی اگه اون کار سوزوندن پوست تهیونگ عزیزش باشه، حتی اگه اون کار اذیت کردن مادر تهیونگ بوده باشه، نه اینکه به پدر تهیونگ حق بده، یا اینکه کارش رو تایید کنه، بلکه یک دلیل و سند حاضر و محکم پشت تمام این قضایا وجود داره.

سعی کرد مرد رو تسکین بده:
ته...تو حق داری که ناراحت باشی، هر چقدر که دوست داری گریه کن، من کنارتم، هر چقدر که دوست داری از مادرت برام حرف بزن.

The Start-up Where stories live. Discover now