Part 4

95 9 8
                                    

وارد پارکینگ کمپانی شد که متوجه نبود ماشینش شد و تازه دو هزاریش افتاد که ماشینش جلوی درب بار پارک شده.
تاکسی ای گرفت و به بار رفت، با ندیدن ماشینش در اون اطراف، آهی کشید.
مثل اینکه دوری کردن از منجیش در این مورد فایده نداشت، با تردید، گوشیش رو از توی کیفش بیرون کشید، از بین مخاطبینش، سرچ کرد:
"اکس بی ناموسم"
و شماره تهیونگ پدیدار شد، مردد، شماره رو لمس کرد،
باید تماس می‌گرفت ؟ بحث ماشینش در میون بود، پس دکمه کال رو لمس کرد و گوشی رو دم گوشش برد.

باید شام مهمونش میکرد یا فقط آدرس ماشین رو ازش می‌گرفت ؟

به محض اینکه یه بوق خورد، صدای گرم و بم تهیونگ توی گوشش پیچید و وقت نکرد که فکر کنه:
جانم خانمِ سا؟

جونگمین آب دهانش رو قورت داد، صدای بم تهیونگ اونو توی خاطراتش فرو برد اما اجازه نداد غرق بشه:
سلام.
مکث کرد، نمیدونست چی باید بگه، تهیونگ ادامه داد:

مایه افتخاره که جونگمین با من تماس گرفته، چه کمکی ازم برمیاد ؟

جونگمین نگاهش رو به ماشین هایی که با سرعت از کنارش رد میشدن دوخت:
میخواستم که، برای...آه، برای شام دعوتت کنم.

تهیونگ پشت گوشی نیشخند بی صدایی زد:
ببخشید امشب وقتم پره.

جونگمین که انتظار چنین چیزی رو نداشت، بیخیال ماشینش شد، به هر حال چند تا دیگه تو پارکینگ خونه اش داشت:
فکر نمی‌کردم برنامه ات پر باشه، از مدیر دو تا کمپانی که سرت شلوغ تر نیست، هست؟
بیخیال فکر کردی می‌خوام باهات وقت بگذرونم؟

تهیونگ سعی کرد خنده اش رو نگه داره:
چرا نخوای؟ یه روزی من انتخابت بودم و کنارم حالت خوب بود، چرا نخوای یه شام رو کنار هم باشیم؟

جونگمین تلخندی زد:
دیگه نه، دیگه حالم کنارت خوب نمیشه ته، بهت زنگ زدم چون دنبال ماشینم بودم، هر چند که الان پشیمونم.

تهیونگ لبش رو با زبون تر کرد:
ماشینت توی پارکینگ خونه امه، آدرس می‌فرستم بیا.
و تماس از طرف تهیونگ قطع شد و لحظه ای بعد لوکیشن براش فرستاده شد.
بی معطلی، مقداری مرغ سوخاری و نوشیدنی خرید و به سمت خونه تهیونگ حرکت کرد.
وارد لابی شد ، لابی من به سمت آسانسور هدایتش کرد و آدرس واحد تهیونگ رو بهش داد.
انتظار نداشت که تهیونگ توی همچین خونه ای زندگی کنه، پشت درب واحدش مردد ایستاده بود، به هرحال باید زنگ رو به صدا درمی‌آورد، اما مرغ سوخاری توی دستش چی؟
هیچ توضیحی براش نداشت، جز شام دو نفره.
انگشتش زنگ در رو نشانه کرد و مرغ سوخاری رو پشتش قایم کرد.

درب باز شد و قامت تهیونگ در چهار چوب در پدیدار شد، لبخندِ گرمی چاشنی حرفش کرد:
خوش اومدی، بفرما داخل.
جونگمین، مستقیم به چشمان تهیونگ خیره شد:
نه...خیلی ممنون، بریم ماشین رو بهم تحویل بده.

The Start-up Where stories live. Discover now