هه جین از خواب بیدار شد و با ندیدن تهیونگ در کنار خودش، آهی کشید، بدنش بخاطر ضربه های شلاق دیشب میسوخت، هه جین نمیفهمید چرا فقط بخاطر حرف کوچیکی که به جونگمین زده همچین واکنش شدیدی نشون داده و اینطور بدنش رو کبود کرده، اگه پارتنر واقعیش از این مسئله خبردار میشد، صد در صد اجازه نمیداد با یه آدم سادیسمی مثل تهیونگ ازدواج کنه، هه جین دوست داشت با پارتنرش ازدواج کنه نه کیم تهیونگ، اما ترس از پدرش بهش اجازه همچین کاری رو نمیداد، دوست داشت جزو رده متوسط جامعه باشه، از مدیریت و فضای کار خوشش نمیومد اما بخاطر پدرش مجبور بود، دوست داشت یک خانم خانه دار با دو تا بچه باشه تا اینکه این کمپانی بزرگ رو مدیریت کنه، دلش میخواست یه پزشک ماهر یا یه وکیل باشه نه یه مدیر، احساس قشنگی از کارش نمیگرفت، شهود زنانه اش بهش میگفت که مسئولیت و رسالت دیگه ای برای این جهان داره نه اداره شرکتی که باباش از عموش دزدیده بود، هه جین هنوزم دلش میخواست درکنار رفیق دوران بچگیش، جونگمین باشه و با اون مقایسه نشه، همیشه خانواده اش جونگمین رو مثل پتک توی سرش میکوبیدن، اما از زمانی که موفق شد درکنار پدرش شرکت رو اداره کنه و دانشگاه سئول مدیریت بخونه، دست از سرزنش کردنش برداشتند و بعنوان یک فرد موفق توی خانواده پذیرفتنش.
عمیقاً خوشحال نبود، احساس میکرد روحش خشک شده، زندگیش با یک روکش لوکس پوشیده شده بود، یک توده توخالی و پوچ رو زندگی میکرد، سعی میکرد که ازش لذت ببره، اما تلاشی برای رهایی از این نوع زندگی نمیکرد، حتی سعی نکرده بود جدا از خانواده اش زندگی کنه، حتی برای رهایی تلاشی نکرده بود و به خودش حق میداد که ناراحت باشه، بیشتر از هرکس دیگه ای، خودش در حق خودش داشت ظلم میکرد، با هیچ کاری نکردن برای زندگی دلخواهش، با کنار اومدن با وضعیت زندگیش، خودش اجازه داده بود وابسته پدرش باشه.
از فکر کردن دست کشید، پتویی که تماما بوی شامپو بدن قهوه ای تهیونگ رو میداد رو کنار زد، حتی تهیونگ یک درصد هم به تایپ ایده آلش نزدیک نبود، چه برسه اینکه بخواد همسر آینده اش باشه.
از جا بلند شد و از تخت بیرون رفت، خودش رو درون حمام پرت کرد، شروع کرد به بیرون کشیدن لباس هاش، نگاهش توی آینه قدی با بدنش برخورد کرد، با خودش زمزمه کرد:
"این چه زندگی ایه که برای خودم درست کردم؟ حقمه که اینطوری کتکم بزنه، من آدم مناسب اون نیستم، نباید قبول میکردم، پول به چه بهایی؟ شرکت به چه بهایی؟ مدیر بودن به چه قیمتی؟ زندگی لاکچری به چه بهایی؟ من فقط دارم خودم رو زنده زنده با دستای خودم تیکه تیکه میکنم"
رد زخم های روی بدنش رو لمس کرد، با احساس درد، فشار بیشتری بهش وارد کرد تا جایی که اشک هاش روی گونه اش روان شد، اجازه داد برای خودش و روح زخمیش اشک بریزه، برای دختری که درونش دفن کرده بود، برای زندگی ای که برای خودش ساخته بود، برای دختر قوی ای که درونش مرده بود، برای هه جینی که زندگی نکرده بود و همه چیز زندگیش اجباری بود، همه چیزش برای رسیدن پدرش به اهدافش بود.دوست داشت برای خودش زندگی کنه، دوست داشت گاهی اوقات خودش آشپزی کنه، دوست داشت که اونقدری زمان داشت که بتونه کارهای مختلفی مثل پیانو زدن، سریال تماشا کردن، پیک نیک رفتن و سینما رفتن و... رو امتحان کنه، دوست داشت بگرده تا کاری رو پیدا کنه که رسالتش در اون تعریف شده، کاری که بخاطر اون پا به این جهان گذاشته.
دوست نداشت امروز رو پیش خانواده تهیونگ بگذرونه، بعد از اتمام دوشش، به پارتنرش زنگ زد:
الو...
پارتنرش از پشت تلفن با نگرانی جواب داد:
هه جین عزیزم، چی شده؟ گریه کردی صدات گرفته اس.
دختر سعی کرد دوباره بغض نکنه:
نمیخوامش، نمیخوام باهاش ازدواج کنم، کمکم کن.
مرد پشت گوشی نمیدونست باید چی بگه:
هه جین، عزیزم، باید حضوری درموردش صحبت میکردیم، امروز تایم خالی داری باهم بریم بیرون؟
دختر آره یی گفت و پسر ادامه داد:
پس یک ساعت دیگه میام دنبالت.
دختر ترسیده گفت:
نه نهههه، خودم میام، آدرس بده.
پسر باشه ای گفت و بعد از خداحافظی مکالمه شون خاتمه پیدا کرد.جونگمین تایپ کردن قرارداد رو تموم کرد، بعد از کسب اجازه از تهیونگ، توسط پرینتر، دو نسخه از فایل رو چاپ کرد، امضای خودش رو پای برگه ها نشوند و قرارداد رو بدست تهیونگ سپرد.
تهیونگ نگاه آنالیز گرش رو به برگه ها داد، حتی سعی نکرد که بخونه چی نوشته شده، خودکار رو از دست دختر گرفت و امضای مخصوصش رو پاش نشوند.
دختر دستش رو به سمت مرد دراز کرد:
Let's Kill our enemies!
تهیونگ دستش رو بین دست دختر گذاشت:
Let's Goooooooo!
تهیونگ دوباره روی مبل گوشه اتاق جاگیر شد:
خب حالا بگو نقشه ات چیه؟
دختر دو دستش رو به حالت مگس گونه ای بهم مالید:
ها ها ها ها.
و سعی کرد شیطانی بخنده، اما تهیونگ فقط یه موجود کیوت میدید، لبخندی زد:
منتظرم نقشه ات رو برام تعریف کنی.
دختر کنار تهیونگ جا گیر شد و سوال کرد:
میدونی صاحب اصلی شرکت KX کیه؟
تهیونگ سری تکون داد :
آره رئیس سا، پدر هه جین.
دختر سری به دو طرف تکون داد:
نوچ، صاحب اصلی اون شرکت پدر منه.
تهیونگ با چشمانی وق زده به دختر نگریست و منتظر ادامه حرفش موند.
دختر ادامه داد:
پدرم بهم گفت برای اینکه مدیر عامل کمپانیش بشم، باید هر رشته ای که خودم دوست دارم رو دانشگاه سئول قبول بشم، منم از بچگی به کار پدرم علاقه داشتم، در نتیجه تلاش کردم و قبول شدم، پدرم 16 درصد از سهامش رو بهم داد اما اجازه نداد که مدیریت یکی از بخش های کمپانی رو بدست بگیرم؛ شرط مدیر شدن این بود که یک بیزنس راه بندازم، که شایسته سرمایه گذاری کردن روش رو داشته باشه، توی پروسه اش بودیم که پدرم توی راه تصادف میکنه و تا الانی که داریم صحبت میکنیم توی کماست، پدر هه جین به کمک وکیل پدرم اسناد رو جعل کرد، من کاری از دستم ساخته نبود، چون مادرم هم با اونها همکاری کرده بود، بخشی از اموال پدرم رو بدست آورد و ازش طلاق گرفت و با عموم ازدواج کرد.تهیونگ سعی کرد ابراز همدردی کنه:
خیلی متاسفم جونگمین.جونگمین لب هاش رو بهم فشرد:
ته...برای همین سختمه که ببخشمت، همزمان با پدرم منو ترک کردی، دوران سختی رو پشت سر گذاشتم.

YOU ARE READING
The Start-up
Fanfiction✒️Genre: [boyXgirl] [business] [slice of life] [happy end] ✍️ Writer : Teddima + بیزنس خودمون؟ مسخره اس! تو دختر خیال بافی بیش نیستی، از رویا بیا بیرون جونگمین! بیزنس کار هر کسی نیست، فکر نکن که همین الان بازار منتظره که تو بیزنس ران کنی و بهت خو...