Part 36

45 8 8
                                        

سلام بچه ها، ممنون از اینکه زحمت خوندن و حمایت کردن این فیکشن رو به خودتون دادین و براش تایم گذاشتین، یه نکته ای درباره این فیک بگم، بر خلاف بقیه فیکشن هایی که نوشتم، اتفاقات این داستان و خط داستانیش دست خودم نیست، من فقط شخصیت های داستان رو خلق کردم و بهشون اجازه زندگی کردن دادم، یعنی خودم هم نمی‌دونم در پایان داستان قراره چی بشه اما اینو می‌دونم که قراره به خوبی تموم بشه، می‌دونم که شخصیت هایی که خلق کردم قراره رشد شخصیتی داشته باشن و خودشون رو ارتقا بدن و بهتر و بهتر بشن.

من گاهی اوقات خودم هم از رفتارهای تهیونگ متعجب میشم، خودم هم نمی‌دونم تهیونگ یا جونگمین یا هه جین قراره چیکار کنن در صورتی که توی داستان های قبلیم این من بودم که نقش عروسک گردان رو داشتم اما الان من فقط زندگی شخصیت هام رو دارم روایت میکنم.

ممنون از همراهی و حمایت همگی‌تون، امیدوارم لذت ببرید.

::
::
::
::
::

دختر رو روی تخت پرت کرد، به سمت لب هاش هجوم برد که چیزی باعث عقب کشیدنش شد، احساس عذاب وجدان داشت، از اونجایی که نمی‌خواست جیسو بهش شک کنه پرسید:

شام خوردی ؟ نمی‌خوای که گرسنه بفاک بری؟

جیسو دست تهیونگ رو محکم کشید که تهیونگ کنارش روی تخت افتاد، با نوک انگشت شصتش شروع کرد به لمس کردن اجزای صورت مرد، هر چقدر نگاهش میکرد سیر نمیشد، اونقدر دوستش داشت که میتونست تا خود صبح بهش نگاه کنه، به چشمان قهوه ای رنگش، به خال زیر چشم چپش، به ابرو های پرپشت و قشنگش، به لب های خوش فرمش، به بینی بی نقصش.

نمیدونست چرا انقدر جذبش شده، چرا انقدر قلبش برای تهیونگ بی قراری می‌کنه، چرا باوجود تمام کتک ها و رفتار های خشنی که باهاش داشت هنوزم دوستش داره، چرا انقدر بد شانسه که جونگمین جلوی چشمش داشت پارتنرش رو می‌دزدید؟

تمام سوالات ذهنش بی جواب موندن، تا اینکه تهیونگ با خشم از روی تخت نیم خیز شد، روی جیسو خیمه زد و دستاش رو بالای سرش قفل کرد:

پس جرأت کردی دستم رو بکشی، ها؟

جیسو آب دهنش رو صدا دار فرو فرستاد:
ببخشید ددی...فقط..فقط میخواستم صورتت رو...

انگشت اشاره تهیونگ روی لب هاش نشست و ساکتش کرد، با یک دستش کمربندش رو بیرون کشید و باهاش دستان دختر رو بست، از جا بلند شد، شمع های مخصوص رو از زیر تخت برداشت، جیسو با فهمیدن قصد مرد، سری به دو طرف تکون داد:
نه... لطفاً ته...ددی.

تهیونگ ابرویی بالا انداخت:
همین پنج دقیقه پیش واضح گفته بودم منو ته صدا نزن.

فندکش رو از جیبش بیرون کشید، فیتیله شمع رو روشن کرد و منتظر شد که مقداری ازش آب بشه:
مجازاتت اینه، میفهمی؟
تو دختر بدی هستی جیسو، باید تنبیه بشی.

The Start-up Where stories live. Discover now