پهلو به پهلو شد، خوابش نمیبرد، به تاج تخت دست گرفت و سعی کرد از جا بلند بشه که صدای بم تهیونگ توی گوشش پیچید:
صبر کن، تا دستشویی میبرمت.جونگمین آب دهانش رو قورت داد:
نمیخوام برم دستشویی، میخواستم یه کم هوا بخورم.تهیونگ سری تکون داد، لامپ های اتاق رو روشن کرد:
میخوای بریم بالکن بشینیم؟جونگمین سری به دو طرف تکون داد:
نیاز دارم کمی تنها باشم.تهیونگ روی لبه تخت نشست:
یه نخ بدم؟جونگمین اخمی بین ابروهاش نشوند:
نخ؟تهیونگ سری تکون داد:
یه نخ سیگار، بنظر میرسه خیلی ناراحتی.جونگمین نفسش رو کلافه بیرون داد:
ته... میدونی که...احساس راحتی باهات ندارم، یه جایی در اعماق وجودم، یه حسی مثل حس شهود، همش بهم میگه اعتماد نکن، حتی نمیتونم کنارت بخوابم.تهیونگ اخم کمرنگی بین ابروهاش نشست، سوال کرد:
چی باعث میشه چنین فکری کنی؟جونگمین دستش رو به دیوار گرفت و به سمت بالکن قدم برداشت:
من...من یادمه که پنج سال پیش قسم خوردم که دیگه هرگز باهات روبرو نشم و طوری توی قلبم دفنت کردم که هرگز قلبم برات به تپش نیوفته، الان چطور من و تو زن و شوهریم؟
چرا منی که همیشه لباس های گشاد میپوشم الان کمدم پر از کراپ تاپه؟
من همیشه برای خودم غذاهای رژیمی درست میکنم اما چیزی توی یخچال ندیدم، من از لایف استایل خودم خبر دارم، من همیشه قبل خواب کتاب میخونم اما الان کتابی کنار تخت ندیدم.تهیونگ جوابی برای سوالات دختر نداشت، باید از خودش میبافت؟ آره باید چرت و پرت میگفت، اما قطعاً هر چقدر چرت و پرت بیشتری میبافت، بیشتر از جونگمین فاصله میگرفت، اون دختر زیادی دقیق بود، سعی کرد حرف های دختر رو تایید کنه:
درسته...من و تو، زن و شوهر نیستیم، من فقط خواستم باهات شوخی کنم، اما ما دو سه هفته ای میشه که کنار هم زندگی میکنیم، میتونی گوشیت رو چک کنی.
کراپ تاپ ها و تمام لباس های کمدت رو من تهیه کردم و تو بخاطر مشغله کاریت نتونستی وسایلت رو کامل بیاری، در حد روتین پوستی و کتاب هات وسیله آوردی.این چند وقته هم بخاطر مشغله کاری و کارهای دو نفره مون روی تخت کتاب نخوندی و ورزش نکردی.
جونگمین متعجب به حرف های تهیونگ گوش سپرد، دیگه مطمئن بود که یک ثانیه دیگه هم نمیتونه کنارش بمونه، تمام حرف هاش دروغ بود، معلوم نبود توی ذهنش چه نقشه ای براش کشیده بود، باید نقش بازی میکرد، نقش یه دخترِ احمق دلباخته که معشوقه اش رو با تموم وجودش باور داره، باید میفهمید که تهیونگ چه نقشه ای براش کشیده و چه خوابی براش دیده، نباید عجول ریکشن میداد، پس لبخندی زد:

YOU ARE READING
The Start-up
Fanfiction✒️Genre: [boyXgirl] [business] [slice of life] [happy end] ✍️ Writer : Teddima + بیزنس خودمون؟ مسخره اس! تو دختر خیال بافی بیش نیستی، از رویا بیا بیرون جونگمین! بیزنس کار هر کسی نیست، فکر نکن که همین الان بازار منتظره که تو بیزنس ران کنی و بهت خو...