جیسو پشت فرمون نشسته بود و جونگمین روی صندلی شاگرد جاگیر شده بود، پرسید:
خیلی عجیبه که این شرکت مارکتینگ اطلاعاتی راجع به مدیر اجرایی و رئیسش نذاشته.جیسو هومی کشید، جواب داد:
ولی شرکت معروف و کار درستیه، مطمئنم برای شرکت ما هم خوب میشه.جونگمین سر تکون داد، رو به جیسو کرد:
میخوام حقوقت رو افزایش بدم، چه عددی توی ذهنته؟جیسو متعجب پا روی ترمز گذاشت:
جان؟ چرا؟جونگمین پا روی پا انداخت، در حالیکه درب ماشین رو باز میکرد جواب داد:
از کارمندا شنیدم که شغل دوم و سوم داری، صبح هم که میبینمت انگار که شب قبلش خوب نخوابیدی، من خیلی به فکر کارمندام هستم، دوست ندارم اذیت بشی.جیسو ترسیده آب دهانش رو قورت داد، لبخند زورکی ای زد و تعظیم کوتاهی به جا آورد:
این از لطف شماست، اما همین الانشم حقوقم به اندازه کافی زیاد هست.جونگمین به بحث ادامه نداد و از ماشین پیاده شد، جیسو بعد از پارک کردن ماشین، وارد ساختمون شد و جلوی درب آسانسور به جونگمین پیوست.
جونگمین به محض باز شدن درب آسانسور جلوتر از جیسو وارد شد، رو به دختر کرد:
فقط حقوق درخواستیت رو بنویس، حق نداری بعد از شرکت من جای دیگه ای کار کنی، اگه چنین قصدی داری، پس بهتره اینجا رو ترک کنی.جیسو ترسیده دست جونگمین رو لمس کرد:
مدیر سا... لطفاً...من واقعاً به این کار احتیاج دارم، من... مطمئنم کارهای دیگه ام روی کار توی این کمپانی هیچ تأثیری نداره.جونگمین دست جیسو رو پس زد، پا از آسانسور به بیرون گذاشت، مدیر جانگ که خیلی وقت بود منتظر جونگمین بود، از جا بلند شد:
سلام، روزتون بخیر باشه، خوب هستین؟جونگمین جلو رفت و با مرد دست داد:
سلام، همچنین، امیدوارم که روز قشنگی رو رقم زده باشید، دیدنتون باعث افتخاره.مدیر جانگ هوسوک، تعظیم کوتاهی به دختر کرد، جونگمین نگاهی به جیسو کرد:
ایشون خانم کیم هستن، کیم جیسو، دستیار و منشی من، امانتدار و راز دار من.از قصد جمله آخرش رو گفت که رنگ از صورت جیسو پرید، دستش رو جلو برد و با مدیر جانگ دست داد:
از دیدنتون خوشوقتم.مدیر جانگ سری تکون داد:
من هم همینطور، باعث افتخارمه که مدیر سای معروف رو اینجا توی این کمپانی بازاریابی کوچیک میبینم.جونگمین تک خندی زد:
این چه حرفیه، این کمپانی واقعاً پتانسیل رشد زیادی داره، همچین کمپانی زیبا و موفقی به یکم مانور نیاز داره، اگه دوست داشته باشی میتونم بعنوان مشاور کسب و کارتون بهتون کمک کنم.هوسوک سری تکون داد، در حالیکه دخترا رو به سمت درب اتاقش راهنمایی میکرد ادامه داد:
باعث افتخاره که شما مشاور ما باشین، اما تصمیم گیرنده اصلی این کسب و کار من نیستم، درباره اش باید با مدیر کیم صحبت کنید.

YOU ARE READING
The Start-up
Fanfiction✒️Genre: [boyXgirl] [business] [slice of life] [happy end] ✍️ Writer : Teddima + بیزنس خودمون؟ مسخره اس! تو دختر خیال بافی بیش نیستی، از رویا بیا بیرون جونگمین! بیزنس کار هر کسی نیست، فکر نکن که همین الان بازار منتظره که تو بیزنس ران کنی و بهت خو...