Part 30

58 10 4
                                        


هردو با ظاهری جدید و متفاوت، پشت میز غذاخوری رستوران طبقه آخر برج نامسان، روبروی هم نشسته بودند و در انتظار غذاشون بودند.آهنگ Perfect از ادشیرن، خواننده محبوب هردوشون از اسپیکر های اطراف شروع به پلی شدن کرد، تهیونگ سعی کرد ذوقش از شنیدن اون آهنگ رو پنهان کنه؛ اما کشیده شدن لبهاش تا انتها نشون میداد که چندان هم موفق نبوده.


تهیونگ سعی کرد هیجانش رو قایم کنه، لبهاش رو به دندون گرفت و از جا بلند شد، فاصله بین صندلی خودش تا دختر رو طی کرد، دست چپش رو به پشت کمرش برد و دست راستش رو به سمت دختر گرفت: اگه تو هم مثل من نظرات بقیه برات مهم نیست و دوست داری یه خاطره جدید باهم بسازیم، بیا باهم برقصیم.دختر نگاهی به وضعیت خودش انداخت، لباسش کاملاً مناسب یک رقص تانگوی دونفره بود؛ نگاهی به جمعیت توی سالن انداخت، سه چهار میز پر بود و بقیه میز ها خالی از افراد بودند، لبش رو با زبون تر کرد، با دست چپش، دست راست مرد رو گرفت :چرا که نه، خوشحال میشم با چنین جنتلمنی برقصم.


تهیونگ لبخند مستطیلیش رو به لب نشوند، یکی از دستانش دور کمر ساعت شنی دختر و دیگری جایی بین شونه و کتفش رو جایی برای موندن انتخاب کردند.این وجهه دختر رو خیلی دوست داشت، اینطور عاشقی کردنش رو دوست داشت، این استایلی که دخترونگی ازش میبارید رو دوست داشت، چهره کم آرایش و نچرالش رو دوست داشت، لحن و صداش رو دوست داشت، کمر باریک میون دستاش رو دوست داشت، این عشق رو دوست داشت، این رابطه رو دوست داشت، دل توی دلش نبود که هر لحظه رو کنارش باشه، دوست داشت باهاش ازدواج کنه و تا ابد بهش بچسبه، طوری بهش بچسبه که هیچوقت جدایی قبلی رو تجربه نکنن، طوری که همه بهشون حسودی کنن، طوری که هیچ چیزی و هیچ کسی نتونه رابطه شون رو بهم بزنه.

دختر احساس میکرد که خون به گونه هاش هجوم آورده، طوری که نگاه همون چند نفر توی سالن روی حرکاتشون قفل شده بود، طوری که تهیونگ با جذبه نگاهش میکرد، جوری که تهیونگ ثانیه ای چشم ازش برنمیداشت، باعث میشد که گرما و سر خوردن دونه های عرق رو روی گودی کمرش حس کنه، درسته که مدیر و رهبر دوتا شرکت بزرگه و بارها سخنرانی کرده و هزاران جفت چشم روش بوده، اما نگاه های تهیونگ به تنهایی این قدرت رو داشت که کاری کنه از اون میزان توجه و تمرکز احساس گرما کنه، البته دست هایی که بدنش رو محاصره کرده بودند هم در ایجاد این گرما بی تاثیر نبودند.اصلاً حواسش به رقص نبود، تنها در تلاش بود که بتونه نگاه خیره تهیونگ رو با توجه کردن به جایی پشت شونه مرد، نادیده بگیره، دست سرکش تهیونگ راهش رو به شونه برهنه دختر کشید و موفق شد توجه دختر رو بدست بیاره: چیزی اذیتت میکنه؟ معذبی؟ دختر هول شد، قدم بعدی رو برداشت که پاش روی جسم نرمی رفت و اخم کمرنگی روی چهره مرد نشست، دختر که متوجه شد بدجوری پای مرد بیچاره رو لگد کرده، درحالیکه هردو به حرکات آرومشون ادامه میدادند، دختر سعی کرد عذرخواهی کنه: ببخشید...یه لحظه حواسم پرت شد، حالم خوبه، تو خوبی؟ پات درد میکنه؟ تهیونگ که باور نمیکرد حال جونگمین خوب باشه، بدون شکستن حالت رقصشون، دختر رو به بالکن رستوران کشوند، جایی که نسیم خنک به پوستشون بوسه میزد و شش هاشون رو تازه میکرد، کنار گوشش لب زد:فکر کنم برای امشب دنس کافی باشه.و دستانش بدن دختر رو ترک گفتن، دختر احساس شرمندگی میکرد، فکر میکرد که تقصیر خودشه که رقصشون رو بهم زده: ته...من قصد نداشتم خرابش کن..که با نشستن انگشت اشاره مرد روی لبانش، حرفش نیمه موند: هیشششش...چنین حرفی نزن، رقصیدن باهات فوق العاده بود، ممنون که درخواستم رو قبول کردی.دست راستش کمر دختر رو شکار کرد و دختر رو به سمت محافظ های شیشه ای بالکن کشید، دختر که هربار با دیدن منظره شهر از این ارتفاع شگفت زده میشد، اجازه داد افکارش درجا خودشون رو نشون بدن: سئول از این بالا خیلی شگفت انگیز نیست؟

تهیونگ که مود لاس زنیش بالا اومده بود و بدش نمیومد که دختر رو هم کمی دست بندازه، چونه اش رو بین انگشت شصت و اشاره اش زندانی کرد، نگاه مجذوبش رو به چشمان دختر دوخت: نه شگفت انگیز تر و زیبا تر از شما خانوم.

دختر دوباره گونه هاش گرم شد، تلاش کرد که بیتفاوت باشه و نادیده اش بگیره، معترضانه مرد رو صدا زد: تههههه...و نه تنها مرد ول کنش نبود، بلکه شیفته تر از قبل، بدون پلک زدن، درحالکیه غرق دریای آروم چشمان دختر شده بود، لب زد: جان دلم؟

دختر نگاهش رو دزدید: ه..هیچی.جونگمین دلش میخواست فرار کنه، احساس جالبی به اینجور مجذوب شدن مرد نداشت، احساس خوبی نمیگرفت، شهودش بهش میگفت که بهتره بعد از شام خودش با تاکسی بره خونه، اما مگه امکان داشت؟ اینطور که بوش میومد، تهیونگ دست بردارش نبود، میدونست که چه چیزی در انتظارشه اما نمیخواست قبولش کنه، هنوز کاملاً بهش اعتماد نداشت، دوستش داشت، میخواستش، اما نمیخواست اینطور سریع رابطه بینشون دوباره پا بگیره و مثل یک درخت بی ریشه رشد کنه و دوباره آسیب های باد تند روزگار درخت رابطه شون رو با خودش ببره.

تهیونگ با نشوندن لب هاش روی پیشونی دختر، حدس و گمان هاش رو از بین برد، جونگمین فکر میکرد هدف تهیونگ دستیابی به لبهاش بود، اما نتیجه عکسش رو نشون میداد.
لعنتی به طرز فکر آشفته اش فرستاد، زمانی که لبهای مرد پیشونیش رو ترک کردن، بلافاصله خودش رو میون بازو های مرد انداخت: سئول با تو قشنگه.

تهیونگ تعجبش رو نادیده گرفت، دستاش رو دور بدن دختر سپر کرد و کنار گوشش دم زد: 

سئول با هم قشنگه ، نه تنها سئول، کل دنیا با هم زیباتره، مرسی از اینکه کنارمی، ممنون از اینکه  فرصت دوباره ای بهم دادی،. 

The Start-up Where stories live. Discover now