Part 17

77 7 9
                                        

درحالیکه دختر روی دستاش سنگینی میکرد، به بدنه آسانسور تکیه داد، نگاهش توی آینه آسانسور به ترکیب دو نفره شون برخورد کرد، خیلی وقت بود که تصویر دونفره ای نداشتن، چقدر دلش برای فیت شدن بدن دختر توی دستاش تنگ شده بود.
همون‌طور که در افکارش غرق شده بود و فشار وزن دختر هر لحظه براش بیشتر میشد، با صدای دختر از دریای افکارش به بیرون کشیده شد:
نمی‌خوای دکمه آسانسور رو بزنی؟

تهیونگ با حرف دختر سعی کرد نخنده، باورش نمیشد که اونقدر غرق بوده که یادش رفته طبقه مورد نظرش رو انتخاب کنه، دختر رو به صفحه دکمه ها نزدیک کرد و گفت:
فکر کنم اونی که مسته منم نه تو!

دختر خندید و طبقه دهم رو انتخاب کرد:
من مست الکلم، تو مست افکارت.

تهیونگ تک خندی زد، نگاهش رو به چشمان خمار دختر داد:
نه، اشتباه نکن، من مست توام.

اجازه نداد که تهیونگ قضیه رو لاسی تر از اینی که هست بکنه، نگاهش رو از مرد مجنون گرفت و تک خندی زد، با حسرت به آینه ای که دونفرشون رو به تصویر کشیده بود نگریست، چرا، چرا و چه کسی سعی کرده بود عشق بین اونها رو نابود کنه؟
هدفش چی بوده؟
متوقف شدن آسانسور اجازه غرق شدن در افکارش رو بهش نداد، اما این موضوع مانع شروع کردن یه بحث جدید با تهیونگ نبود، پس تصمیم گرفت آغازنده گفتگوشون بشه:
ته، میگم...
تهیونگ وارد خونه اش شد و دختر رو روی یکی از کاناپه ها قرارداد، با درد کمر صاف کرد و در جواب دختر گفت:
جانم؟ سر تا پا گوشم عزیزم.

دختر مردد شد، احساس سنگینی نسبت به حرفی داشت که میخواست بزنه، تصمیم گرفت دهنش رو بسته نگه داره:
هیچی...تشنمه، میشه یه لیوان آب برام بیاری؟
تهیونگ سری تکون داد، خودش به خوبی میدونست که دختر حرفاش رو قورت داده، اما به روی خودش نیاورد، قصد نداشت که جونگمین رو تحت فشار بذاره.

لیوان آبی به همراه یک کیسه یخ آماده کرد و برای دختر برد، دختر نگاه کنجکاوانه ای به کیسه یخ انداخت، تهیونگ درحالیکه به سمت اتاق لباس هاش می‌رفت گفت:
میرم لباس عوض کنم.

درحالیکه تیشرتش رو از کمد بیرون میکشید، لب به دندون گرفت، باید ست بلوز و شلواری که جونگمین پنج سال پیش توی خونه اش جا گذاشته بود رو باید بهش میداد بپوشه یا برای خودش نگه داره و در زمان دلتنگی ازش استفاده کنه؟
اصن آیا جونگمین هنوزم پوشیدن اون ست رو در حد خودش میدید یا نه؟
شلوارش رو به پا کرد، نگاهی به اون ست انداخت، آب دهانش رو فروفرستاد، دلش میخواست هنوزم اون لباس رو برای خودش داشته باشه، مردد لباس رو از توی کمد برداشت، نزدیک بینیش برد و دم عمیقی ازش گرفت، هنوز هم بوی عطر یاس ملایمش رو میداد، همون عطری که هنوزم روی تن دختر استشمام میشد.

احساس آشنایی بهش میگفت که اول و آخر اون دو مال هم هستن، اما با وجود هه جین، این امر رو ممکن نمیدونست، تهیونگ کسی بود که به ممکن شدن هر غیر ممکنی ایمان داشت اما درمورد رسیدن به فرد مورد علاقه اش کمی تردید داشت، اینکه یک سر انتخاب با جونگمین بود، و باید جونگمین رو راضی میکرد؛ از سد پدرش میگذشت و موانع مربوط به رقابت شرکت هاشون رو در هم میشکست، باعث میشد که بودن با جونگمین رو بعنوان پارتنرش کمی دور از ذهن بدونه؛ اما یک ندایی از  تَه اعماق وجودش بهش دلگرمی میداد، بهش میگفت که بهم اعتماد کن و اون لباس رو بده بره.
و تهیونگ کی باشه که با اون ندای اسرار آمیز و دلنشین مخالفت کنه؟
پس ست بلوز و شلوار خرسی دختر رو همراه با خودش از اتاق خارج کرد و پا به پذیرایی گذاشت، کنار دختر نشست و لباس ها رو همونجا بینشون روی کاناپه گذاشت.
جونگمین سرش رو برگردوند و با دیدن لباسش تک خندی زد، درحالیکه دست راستش رو جلوی دهانش گرفته و میخندید، با لحنی سرشار از خنده و شادی گفت:
تههه.....تهیونگ...هنوز..هنوزم اینو نگه داشتی؟ بعد از پنج سال پوسیده نشده؟
تهیونگ متقابلاً همراه با دختر خندید:
نه...نه...معلومه که نه، ازش خوب نگهداری کردم، شاید برات خنده دار باشه، اما این لباس تا آمریکا و سیلیکون‌ولی رفته، حسابی آب از سرش گذشته.
دختر خندیدن رو متوقف کرد، اشک های حاصل از خنده اش رو کنار زد، لباس رو از برداشت و لمس کرد، با چشمانی شفاف شده نگاهش رو به تهیونگ دوخت:

The Start-up Where stories live. Discover now