chapter 6

4K 422 58
                                    

لیام:
بعد از ملاقاتم با پدر زين و بعد از كلى تعريف و تمجيد طبق گفته خود زين سريع قرار داد رو بستيم
و اين فوق العاده بود!

بله من چند وقت ديگه به طور رسمى اينجا كارم رو شروع ميكنم!!!

ياسر يكى از كارمندارو صدا زد تا شركت رو بهم نشون بده و بعدم گفت كه ناهار كنار هم باشيم.

ما داريم از يه شركت جهانى حرف ميزنيم!

هر بخشى فوق العاده تر از ديگرى!!

من قراره اينجا كار كنم!!!

بعد از ناهار ياسر ازم خواست كه باهم بريم سر يكى از صحنه هاى فيلم بردارى از فيلماى هاليوودى منم با كلى شوق باهاش رفتم.
‌‌‌‌‌.....
دير وقت بود كه رسيدم خونه ولى توى طول روز چندبار با زين تماس گرفتم اما جواب نداده بود...
بهم گفته بود وقتى استوديو باشه تقريبا يادش ميره كيه انقدر كه سرگرم ميشه!

با بابا صحبت كرديم و بهم تبريك گفت.
قرار شد بخاطر اين قضيه با خونواده ماليك جشن بگيريم !
خيلى خسته بودم عذرخواهى كردمو رفتم اتاقم كه بخوابم

قبلش دوباره به زين زنگ زدم نگرانش نبودم اما خواستم صداشو بشنوم جواب نداد و دلتنگ خوابيدم.

من چرا انقدر بهش وابستم اين احساس يه طعم خاص داره...

در اتاقم باز شد ولى چشمامو بسته بودم.

احساس كردم دست یه نفر روى صورتمه
نوازشاى زين ...!

خواستم عكس العمل نشون بدم و بلند شم كه يهو گونمو بوسيد !

داغ شدم... هنوزم جورى برخورد كردم كه خوابم.
واى زين هيچ ميدونى منو كشتى ؟

نشست كنارمو شروع كرد به حرف زدن

-ليام با اينكه ميدونى چقدر باتو حالم خوبه...اما ليام تو...من تورو خيلى دوست دارم...من.....

عزيزدلم! زين هميشه حرفاشو ميزنه اين دست خودش نيست

بعد از كلى حرف قشنگ ديگه دوباره گونمو بوسيد.
گرما دوباره وجود منو گرفت!

توى حال خودم نبودم دلم ميخواست هر لحظه بهش بگم كه بيدارم و حرفاى قشنگتو ميشنوم بلند شم تو بغلم بگيرمش ولى انگار توى دلم اين حس غريب بود

تو دلم گفتم ليام اين علاقه بين دوتا دوست نيست...اين...اين بيشتره...

يه دفعه بلند شد انگار بيقرار بود خواستم چشمامو باز كنم كه دوباره پيشم نشست

سرشو آورد كنار گوشم اينو از حس كردن گرمى نفساش فهميدم

-ليام! فرشته نجات من...من عاشق يه پسر چشم قهوه اى شدم... پسرى كه بهم قول داده هميشه پيشمه...

بعدم دوييد و رفت !

تا صداى درو شنيدم چشمامو باز كردم و فورا نشستم
نفس نفس ميزدم ... انگار همه چى ايستاده بود! زين به من چى گفت؟؟ نميتونم به زبون بيارم

You And I ◦ZIAM◦completedWhere stories live. Discover now