زین:
بيدار كه شدم ليام رفته بود
به ساعت نگاه كردم. 9 صبح شدهخاطرات ديشب اومد تو سرم سرمو انداختم پايين و شادی رو لبام معلوم شد
به گوشيم نگاه كردم ليام پيام داده بود قبل از رفتنش :
"بيب قبل از اينكه خانم ماليك مچ تو و دوست پسرتو بگيره اون بيچاره از ديوار خونتون رفت پايين و فرار كرد"بهش زنگ زدم...
تا گوشى رو برداره از استرس از تخت پايين اومدم و تو اتاق قدم زدم دلم خالی میشد و انگار یه چیزی تو وجودم بالا پایین میرفت-صبحت بخير زندگى
وقتى ليام اينو گفت من ديگه جونم تموم شد...
-صبح توهم بخير عزيزم
-زين امروز انگار همه چى قشنگ تره...البته اگه ببينمت بهترم ميشه...دلم برات تنگ شده باورت ميشه؟
-هنوز تختم بوى تورو ميده لى... آره باورم ميشه چون منم همين الان دلم ميخواد اينجا باشى!
-يك ساعت ديگه توى باغ باش كنار همون فواره كه اولين بار حرف زديمليام قطع كرد و من تو آينه روبه روم به خودم خيره شدم
اصلا نميتونستم خودمو سرزنش كنم با اينكه فهميدم در حال حاضر گى ام !
خب وقتی اون سالای نوجوونی لای دخترایی برام صف میکشیدن وول میخوردم .... و اونهمه سالایی که تنها بودم و کسیو به خلوتم راه نمیدادم ...رفتم يه دوش گرفتم. يه شلوار جين يخى و يه تيشرت و يه سويتشرت سفيد پوشيدم ! یه حسی بهم میگه برای لی بهترین باشم
رفتم پايين
تا چهره مامانمو ديدم خشكم زد...من... من بايد به خونوادم بگم...
بگم كه با ليامم بگم كه عاشقشم...
تو چشماى مامانم نگاه كردم و ديدم اون اتفاقايى كه قراره بيوفته... اميدوارم اون جهنمى كه فكر ميكنم بر پا نشه !!!...
-صبحت بخير پسرم. چرا انقدر به من زل زدى؟
-آآآ....هيچى، هيچى مامان...صبح تو هم بخيريه لبخند مصنوعى زدم و رفتم نشستم سر ميز صبحونه
بابام داشت روزنامه ميخوند-صبحت بخير بابا
-سلام پسرم چطورى؟درواقع عالى بودم با اينكه يكم استرس خونوادمو داشتم ولى با فكر كردن به ليام هيچى سخت نبود
-خيلى خوبم بابا
-استوديو چطوره ؟
-خوب! آلبوم تموم شده داريم كاراى اخرشو ميكنيم تا يك ماه ديگه كه حاضر ميشه براى تبليغات قبل از انتشار
-افرين تبريك ميگم... الان ميرى اونجا؟
-نه...اِاِ...راستش ليام مياد اينجا بايد...خب ...اخه بايد باهم يه جايى بريمصدام ميلرزيد....
-زين با ليام خيلى صميمى شدين اين خيلى خوبه پسرم! فكر كنم شماها باهم مثل برادر شدين! من از بابت اين خوشحالم ! دوستی درستیه
YOU ARE READING
You And I ◦ZIAM◦completed
Fanfiction|همه احساس من توی تو خلاصه میشه و منم احساسمو زندگی میکنم|