ليام :
-جايى ميرى ليام؟
-خودت جوابشو ميدونى باباخنديد
-شب برميگردى آقاى عاشق ؟
-احتمالا پيشش ميمونم
-باشه مواظب خودت باش
-شبت بخير بابادر خونه رو بستم و سوار بوگاتى سفيدم شدم
ساعت يازده و نيمه و من فرصت دارم تا به موقع پيش زين برسم
آينه بالاى سرمو پايين دادم و موهامو مرتب كردم
خواستم ماشينو روشن كنم كه ويبره گوشيمو حس كردم
يه شماره ناشناس زنگ ميزنه-الو
-سلام ليام .. جى جيمچشمامو بستم و سعى كردم از درون فرو نريزم
-سلام
-ببخشيد اگه ديروقت زنگ زدم
-مشكلى نيست اتفاقى افتاده؟
-راستش آرهتوى يك ثانيه استرس زياد دستامو يخ يخ كرد
ولى با تظاهر به آرامش جواب دادم
-خب چيشده ؟
-ليام باهات تماس گرفتم كه اول از من بشنوى و بهم اعتماد كنى .. راستش .. منو زين فردا بايد بريم پاريس... براى عكاسى و احتمالا اين سفر يه هفته طول بكشه درواقع منيجمنت ميخواد تا قبل از انتشار آلبوم اخبار منو زين داغ شهخب خب ...
بياين از اينجا شروع كنيم...
نابود شدم ...انگار يه خنجر كردن تو قلبم و همونجا تو بدنم تيكه تيكش كردن
و زين .. پس مشكل تو اين بود ..
اون چشماى غمگينت بخاطر همين بود !
چرا توى سرنوشت منوتو پر از فاصلس ...
چند بار بايد از دستت بدم ؟
چقدر بايد درحد مرگ دلم برات تنگ شه ؟
چرا نميتونم به خودم اطمينان بدم كه هميشه پيشمى ؟
-خيلى خب فهميدم
-من راستش.. ليام نميدونم چرا بهت زنگ زدم .. فقط نميخوام اين وسط دعوايى ...
پريدم وسط حرفش
-فهميدم جى جى شب بخير
-....شبت بخيرقطع كردم و سرمو گذاشتم روى فرمون
چرا تا همه چيز خوب ميشه بايد يه اتفاق بيوفته ؟
-فاااااك !دوباره نه !
ماشينو روشن كردم و با بيشترين سرعت روندم
فقط ميخوام سريع تر بهت برسم
---------
زين :
شراب و گيلاسارو روى ميز گذاشتم و نور چراغارم كم كردميك هفته از ليام جدا ميشم و چون اين اولين باره .. يعنى اولين باره كه با جى جى سفر ميرم بايد امشبو انقدر خوب باهم بگذرونيم كه كمتر دلش بشكنه
اين قضيه واقعا منو عصبى كرده !
هيچوقت دلم نميخواست زندگى فرديمو وارد كارم بكنم ولى اين غير ممكنه
YOU ARE READING
You And I ◦ZIAM◦completed
Fanfiction|همه احساس من توی تو خلاصه میشه و منم احساسمو زندگی میکنم|