chapter 13

3.2K 291 11
                                    

زین :
-مرتيكه عوضى من تو و اون رئيستو ميكشم !!!
-زين خودتو كنترل كن تو خيلى دارى تند ميرى !
-من دارم تند ميرم؟؟ يا تو؟؟ به من چه كه شركت لعنتيتون با هزار نفر ديگه قرار داد بسته؟؟ لعنت به تبلیغاتتون سواستفاده گرا !

صداى داد و بيداد منو دنيل توى شركت پيچيده بود

از پشت اتاق شيشه اى كه من و ليام دنيل توش بوديم همه داشتن نگاهمون ميكردن

-زين پرخاش نكن !! دارى شورشو درميارى ! ما سعی میکنیم موقعیت اجتماعی تورو برای معروف شدنت بهتر کنیم
-خفه شو مرتیکه شما فقط اسپانسر شغل منین نه زندگیم !

ليام تمام مدت از پشت منو گرفته بود كه به دنيل هجوم نيارم

-ببين دنيل خوب ميدونى تا الان از پدرم هيچ استفاده اى نكردم ! ميدونى حتى اون استوديو لعنتی رو خودم خريدم ! ولی ! مجبورم نكن از بابام استفاده كنم و حال همتونو بگيرم ! اين حرف آخرم بود
-به پدرت گفتى چرا حرف اخرت اينه؟
-تو چى ميگى عوضى؟

با يه لبخند كه كثيفى ازش ميباريد

-خب مثلا رابطتت عاشقانت با دوست عزيزمون كه توى اين اتاقه . احتمالا اگه بفهمه اتفاقای قشنگی نمیوفته درسته؟

به قصد كشتنش سمتش هجوم آوردم كه ليام به سختى منو گرفت

-بسه زين بريم !!

به سختى دستمو كشيد و از در اتاق رفتم بيرون
جمعيتى كه دعوا رو تماشا كرده بود با تعجب به ما نگاه ميكرد

-زين

صداى جى جى بود
توجه نكردم و همراه ليام از اون اَبَرشكرت خارج شديم و سوار ماشين شديم

-ممنون كه داشتى خودتو به كشتن ميدادى !
-ليام الان وقتش نيست

سرمو گذاشتم روى فرمون

-ليام فكر كنم وقتشه به همه چيو بگيم چون با اين اوضاع به گوش همه ميرسه پس بهتره از زبون خودمون باشه

چند دقيقه سكوت بينمون بود
دستشو گذاشت روى پام

-زين بيا فرار كنيم

سرمو بلند كردم

-لیام تو داری چی میگی؟

من فقط بهش زل زده بودم و سعی کردم بفهمم منظورش چیه

-زين توى اين شرايط كه هر لحظه داره بدتر ميشه كارى از دستمون برنمياد ! بيا بريم !بيا فرار كنيم از همه چى ... زين خودت ميدونى وقتى خانوادمون بفهمن و اگه ما اونجا باشيم اتفاقاى خوبى نميوفته بيا بريم تا زمانى كه آروم شه اين اتفاقا

خب جفتمون منتظر همچين روزايى بوديم
وقتى قبول كرديم عاشق هميم وقتى پذيرفتيم بايد پيش هم باشيم

سردرگم شدم ...

مثل بچه هايى بودم كه نميدونستن تصميم درست چيه

You And I ◦ZIAM◦completedTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang