زين:
لويى داد زد
-هرى تيشرت مشكى منم بذار تو چمدون
بعدم حرفاشو ادامه داد
-زين ما الان سه شبه خونه تواييم ! خب هممون فك ميكرديم تو و اين بچه پررو كلى دعوا كنين ! ما اومده بوديم درستش كنيم ولى شماها خب .. تا همون ديدن كشيدين پايين
ليام پخى زد زير خنده ولى من به لويى عادت دارم
-خب يكم ديگه بمونين
-نميتونم شركتو ول كنم زى ! بابا گفت پس فردا يه جلسه هست كه بايد خودمو بهش برسونم ماه ديگه هم افتتاحيه گالريه هريه اونم يكم درگيره
-دلم ميخواست بمونيد
-بزودى همو ميبينيم پسر
نايل با چمدوناش اومد تو اتاقمون
-خب منم حاضرم پرواز كيه لويى ؟
-چهار ساعت ديگه
-خوبه
بازم خواستم اذيتش كنم
-تو بازم درمورد دوست دخترت چيزى نگفتى نايل !
لو زد به دستم
-اهه ولش كن اينو ! مگه نميبينى خجالت ميكشه ؟ خب يروز ميگه ديگه !!
هريم با چمدونا اومد پيشمون
-بريم لو ؟
-همه چيو برداشتى ؟
-آره اوكيه نگران نباش
....
منو و ليامو بغل كردن و خداحافظى كردن و رفتن
درو بستم و بهش تكيه دادم
يه نفس صدادار كشيدم و رفتم سمت آشپزخونه و براى خودم و ليام كوكتل ريختم و رفتم پيشش
با تلفن حرف ميزد
-باشه من امشب ميام خداحافظ
با خوشحالى گفت و تلفن رو قطع كرد
گيلاسو سمتش گرفتم
-چيشده لى ؟
-بابا بود ! خب مثل اينكه امشب ياسر ماليك و خانوادش ميخوان بيان ديدن من
-جدى ميگى ؟؟ اما من كه اينو ميدونستم
-جدى ؟ چرا بهم نگفتى ؟
-ميخواستم همينقدر كه خوشحال بشى
-اوهوم ! تازه اقاى ماليك هم به بابا گفتن خيلى خوشحال ميشن كه ليام زودتر به كارش برگرده
-اين خيلى خوبه !
-آره اين بينظيره !
خيلى خوشحال بود
خيلى ذوق داشت
اون دوباره داره به زندگى عاديش برميگرده
دوباره سرگرم ميشه ! كار ميكنه !
من از بابت خيلى حس خوبى دارم
گيلاسو روى ميز گذاشت و دستمو گرفت
-زينى من بايد برگردم خونه و به يه سرى كارا برسم
-باشه لى فقط يه چيزى ما همو براى اولين بار خونه شما ميبينيم باشه ؟
-سعى ميكنم برادرانه بغلت كنم دوست صميمى !
خنديد و رفت طبقه بالا كه وسايلشو جمع كنه و بعد از ده دقيقه
من دوباره تو اين خونه تنها شدم...
توى اين چند روز به خوشبختى عادت كردم و تنهايى الانم حال خوبمو ازم ميگيره
پوفى كشيدم و رفتم سمت رگال لباسام
KAMU SEDANG MEMBACA
You And I ◦ZIAM◦completed
Fiksi Penggemar|همه احساس من توی تو خلاصه میشه و منم احساسمو زندگی میکنم|
