ليام:
تلفونو قطع كرد و با قدماى آروم كنارم اومد و ميز آشپزخونه رو تكيه گاه دستش كردهمينطور كه حواسم به غذايى كه درست ميكردم بود نگاهم رفت سمت زين
-دنيل بود ؟
يه تيكه از هويجايى كه خورد كرده بودمو برداشت و نشست روى ميز
-براى هماهنگياى فردا زنگ زد دنبال كاراى افتر پارتيه مرتيكه خوشگذرون
راستش بيش از حد حواسم به تابه روى گاز بود
سرسرى جواب دادم -اوهوم-و خب من بهش گفتم نميخوام پارتى رسانه اى باشه اونجا ديگه نميخوام نقش بازى كنم ! يعنى به محض اينكه مراسم رونمايى از آلبوم تموم بشه تمام عكاسا رو خودم ميندازم بيرون !
يه مقدار ودكا توى تابه ريختم و بازم بيتوجه جواب دادم البته متاسفانه D:
-آره عزيزم-چى آره لى؟
-چيز... همونايى كه گفتى ديگه !
-آها همين كه گفتم دنيل حاملس ؟
-آره .. آره همون .. وايسا نه!!!!تازه فهميدم چى گفته
زينى من باهوش تر از منه !خنديديم و دستشو زير چونم گذاشت و زل زد بهم
با همون صورت مظلومى كه ميتونه درلحظه منو بكشه !
نگاهم رو صورت كيوتش قفل شد
موهايى كه دم اسبى بسته شده بودن
چشمايى طلايى تر از خالص ترين طلاى جهان
چشمايى كه دور تا دورش حصارى از مشكى ترين و پرترين مژه هاى دنيا هستلباى صورتى و شيرين و فك لاغر و استخونى
تو حتى از يه اثر مينياتورى هم ظريف تر و زيبا ترى
حالا به جاى تمركز روى غذا ، براى صد هزارمين بار تو زندگيم مست زين شدم
چشماشو ريز كرد
-غذا نسوزه عشقملبشو گاز گرفت و خيره شد به لباى من
-اگه تو انقد خوشگل نباشى نميسوزه
زيرلب خنديدچشمامشو بست و نزديك اومد
منم چشمامو بستم لبامو نزديك بردم تا ببوسمشولى برخورد كاسه سس تو صورتم ....!!
جيغ كشيدم و زين سريع از روى كابينت پريد و فرار كرد
-اين بخاطر اين بود كه وقتى باهات حرف ميزنم فقط به من توجه كنى لاو
سس تماما روى صورتو سينم ريخته بود
حتى نميتونستم چشمامو باز كنم !-بيب من دارم براى تو اينارو درست ميكنم
-ولى من بازم حسوديم شد آقاى صورت برفى
-ممنونم واقعا ! بيا دستمو بگير ببرم يه جايى كه شير آب باشه نميتونم چشمامو باز كنم
-حتما عزيزم !!
YOU ARE READING
You And I ◦ZIAM◦completed
Fanfiction|همه احساس من توی تو خلاصه میشه و منم احساسمو زندگی میکنم|