Chapter 39

2.8K 251 60
                                    

ليام:
تلفونو قطع كرد و با قدماى آروم كنارم اومد و ميز آشپزخونه رو تكيه گاه دستش كرد

همينطور كه حواسم به غذايى كه درست ميكردم بود نگاهم رفت سمت زين

-دنيل بود ؟

يه تيكه از هويجايى كه خورد كرده بودمو برداشت و نشست روى ميز

-براى هماهنگياى فردا زنگ زد دنبال كاراى افتر پارتيه مرتيكه خوشگذرون

راستش بيش از حد حواسم به تابه روى گاز بود
سرسرى جواب دادم -اوهوم

-و خب من بهش گفتم نميخوام پارتى رسانه اى باشه اونجا ديگه نميخوام نقش بازى كنم ! يعنى به محض اينكه مراسم رونمايى از آلبوم تموم بشه تمام عكاسا رو خودم ميندازم بيرون !

يه مقدار ودكا توى تابه ريختم و بازم بيتوجه جواب دادم البته متاسفانه D:
-آره عزيزم

-چى آره لى؟
-چيز... همونايى كه گفتى ديگه !
-آها همين كه گفتم دنيل حاملس ؟
-آره .. آره همون .. وايسا نه!!!!

تازه فهميدم چى گفته
زينى من باهوش تر از منه !

خنديديم و دستشو زير چونم گذاشت و زل زد بهم

با همون صورت مظلومى كه ميتونه درلحظه منو بكشه !

نگاهم رو صورت كيوتش قفل شد

موهايى كه دم اسبى بسته شده بودن

چشمايى طلايى تر از خالص ترين طلاى جهان
چشمايى كه دور تا دورش حصارى از مشكى ترين و پرترين مژه هاى دنيا هست

لباى صورتى و شيرين و فك لاغر و استخونى

تو حتى از يه اثر مينياتورى هم ظريف تر و زيبا ترى

حالا به جاى تمركز روى غذا ، براى صد هزارمين بار تو زندگيم مست زين شدم

چشماشو ريز كرد
-غذا نسوزه عشقم

لبشو گاز گرفت و خيره شد به لباى من

-اگه تو انقد خوشگل نباشى نميسوزه
زيرلب خنديد

چشمامشو بست و نزديك اومد
منم چشمامو بستم لبامو نزديك بردم تا ببوسمش


ولى برخورد كاسه سس تو صورتم ....!!

جيغ كشيدم و زين سريع از روى كابينت پريد و فرار كرد

-اين بخاطر اين بود كه وقتى باهات حرف ميزنم فقط به من توجه كنى لاو

سس تماما روى صورتو سينم ريخته بود
حتى نميتونستم چشمامو باز كنم !

-بيب من دارم براى تو اينارو درست ميكنم
-ولى من بازم حسوديم شد آقاى صورت برفى
-ممنونم واقعا ! بيا دستمو بگير ببرم يه جايى كه شير آب باشه نميتونم چشمامو باز كنم
-حتما عزيزم !!

You And I ◦ZIAM◦completedWhere stories live. Discover now