-نايل من از شنيدنش شوكه نشدم يه راستش چيزايى فهميده بودم و بنظرم خيلى بهم مياين
-لى ؟؟! تو از كجا .. زينم ميدونه ؟؟
با استرش جواب داد-نه ولى فك كنم لوييم بدونه
-پناه بر خدا !!
-آروم نايل آروم ! بالاخره همه بايد ميفهميدن !
-آخه .. من .. ليام تو از كجا فهميدى ؟-چندبار كه همه دور هم جمع بوديم ديدم چطورى بهش نگاه ميكردى خب اوت فقط ميتونست نگاه عاشقانه باشه !
-وليحا اگه بدونه كه شماها فهميدين منو ميكشه !
-شماها چرا دنبال مخفى كارى ميگردين ؟ زين و خونواداش امكان نداره مخالف باهم بودن شما باشن
-اولش ترسيديم .. خب همه چى يهويى شد ! به خودم اومدم ديدم عاشقش شدم ..و خب اونم ..
-دوست داشت نه ؟
-خوشبختانه آره
-چندوقته باهمين ؟
-ده يازده ماهه
-فكر نميكنى كم كم بايد به همه بگين ؟-ما خودمونم همين فكرو داريم ولى نميدونيم چجورى اونقدر سردرگم بودم كه زنگ زدم ازت كمك بخوام ولى اخه چندروزه يكم همه چى فرق كرده
صداش لرزيد-ببينم اون كه حامله نيست هست ؟؟!!
-ووواووو نه نه ! ليام اصلا اينطور نيست گاد دمن !-منو ترسوندى ! خب پس چيشده ؟
-من بهش درخواست ازدواج دادم
-شماها نامزد كردين ؟
-آ.. آره يجورايى
-تبريك ميگم پسر ! واقعا براتون خوشحال شدم !-اما من خيلى حس بدى دارم ! اينكه همه كارامون پنهانيه باعث ميشه وليحا فك كنه من مرد كاملى نيستم خب يعنى نميخوام فك كنه ترسوام !
-پس به همه بايد بگين !
-اما من...
-گوش كن !من هركارى از دستم بربياد برات انجام ميدم ولى بهترين كار اينكه حالا كه منو زين اومديم لندن يه روز بياى پيش ما و باهاش حرف بزنى-فك كنم زيادى طولش دادم بايد زودتر ميگفتم
-هنوزم فرصت دارى مرد ! نايل ! ميدونم زين امروز خونه ميمونه منم الان بيرونم تا تنهاست برو پيششخواست حرف بزنه اما نذاشتم
-كامان ! مخالفت نكن فقط برو به زين همه چيو بگو
يكم سكوت كرد و بعدم يه نفس عميق كشيد
-خيلى خب ...ميرم
-آفرين پسر
-ولى اگه اتفاقى افتاد ...
-نگران نباش نايل من هواتو دارم اگه ديدى اتفاقاى خوبى نيوفتاد باهام تماس بگير من خودمو ميرسونم
-ممنون ليام تو يه رفيق واقعى هستى !قطع كردم و به راهم ادامه دادم
حدود يه هفته از اومدنمون به خونه جديد ميگذره
زين اكثر اوقات بيرونه ميدونم يه مشكلى پيش اومده
اون يكم آشفته شده
چند بار ازش پرسيدم اما اون اصلا نميخواد من چيزى بدونم واسه همين هميشه بحثو عوض كرده
YOU ARE READING
You And I ◦ZIAM◦completed
Fanfiction|همه احساس من توی تو خلاصه میشه و منم احساسمو زندگی میکنم|