سلام دوستای خوبی که فن فیکو دنبال میکنین !
خب از اونجایی که من کلی بفکرتون هستم عکسای واقعی هتل beverly wilshire رو براتون میذارم ^.^ (کلی گشتم که این هتل رو پیدا کنم)
خب الان اصلا نفهمیدین چی گفتم پس صبر کنین! باید چپتر رو بخونین>_<
(تصوراتتون از داستان برام مهمه)******************************
زین:
بچه ها خداحافظى كردن و رفتنتنها شده بودم
به گوشيم نگاه كردمليام زنگ نزده بود !
گوشى گذاشتم روى ميز و خواستم برم چراغا رو خاموش كنم كه برم خونه
كه يه دفعه گوشيم زنگ خورد
ليام بود !گوشى برداشتم و جواب دادم
-سلام لى كجايى؟ ميدونى چقدر ...هيچى ...خوبى؟
-اره عزيزم تو خوبى؟
-اره ... اره خوبم ...ليام امروز ....دلم تنگ شد برات ...
-زين قبل از اينكه حرفى بزنم قول بده به چيزى كه ميگم گوش بدى
-منو با اين حرفت ميترسونى !
ESTÁS LEYENDO
You And I ◦ZIAM◦completed
Fanfic|همه احساس من توی تو خلاصه میشه و منم احساسمو زندگی میکنم|