Chapter 49

2.8K 240 97
                                    

هاى گايــز 👅
نگيد نگيد خودم ميدونم بدقولم😭☹️
نميدونم خيلى اتفاقا افتاد ولى مهم اينكه تا فردا اين فف تموم ميشه
بعد از اين چپتر فقط يه چپتر ديگه ميمونه كه اونم بزودى براتون ميذارم
بازم عذرميخوام خيلى طولش دادم تا اپ كنم🙄
دوستون دارم💜
*******************************************
زين :
در زدم و منتظر موندم

ضربان قلبم تند شده بود !

درو باز كرد
با ديدن صورتش همه وجودم آتيش گرفت

-من برگشتم !!
جيغ زدم

رنگ ليام پريد
خشكش زده بود

-زين..تو... عزيزم تو قرار بود هفته بعد خونه باشى !

نتونستم جواب بدم چون ثانيه بعد تو بغل ليام بودم
محكم دستاشو دورم حلقه كرد و سرم روى سينش قرار گرفت

سرشو روى شونم گذاشت و عطرمو بو كشيد
-بوى زندگيو حس ميكنم زين !

....

چند ساعت فقط حرف زديم

از تك تك كشورايى كه رفتم گفتم شهرا اجراها اتفاقات !

اون با اشتياق بهم گوش ميداد
درست برعكس من

ليام يكم لاغر شده بود و خب فوق العاده جذاب تر !
فكش استخونيش آدمامو وادار ميكرد بهش خيره بشه

بيشتر اوقات كه حرف ميزد حواسم پرت خودش ميشد

-و خلاصه اينكه اون روز وليحا دوساعت تو اتاقش موند ..هى زين تو به من گوش ميدى ؟!

-چى ؟ آره معلومه گوش ميدم

-پس چرا دوساعته به لبام خيره شدى ؟
ليام با شيطنت گفت و زل زد تو چشمام جورى كه نميتونستم دروغ بگم

-تو چرا همه چيزمو ميفهمى ؟؟
گفتم و دستمو تو موهام كشيدم
گونه هام سرخ شده بودن اينو حس ميكردم

-چون تو زين منى ! بيا اينجا ببينم

گفت و كمرمو گرفتو منو روى پاى خودش نشوند

تيشرتمو از تنم درآورد

دستاش به بدنم خورد و من لرزيدم

سينمو بوسيد و سرشو روى قلبم گذاشت

يه نفس عميق كشيد
-تو يه فرشته اى بيبى بوى يه فرشته كه خدا بهم هديه داده !
زمزمه كرد

بدنمو داغ شده بود
ليام با حرفاش هرلحظه خواستنى تر ميشد !

-دلم برات تنگ شده
آروم توى گوشش گفتم

You And I ◦ZIAM◦completedTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang