Chapter 21

2.4K 249 30
                                    

زين :
پسرا وسايل رو تو اتاق گذاشتن

-ممنون بچه ها
-چيزى لازم ندارى ؟
-نه هرى مرسى
-يكم بخواب

از اتاق بيرون رفتن و درو بستن

به تختم نگاه كردم

اولين لحظه "ما" شدن من و ليام اينجا بود

همينطور اولين بوسمون ...

بغض كردم و اشك تو چشمام حلقه زد

تحمل حبس كردن اين گريه ها برام غير ممكن شد
دستمو روى صورتم گذاشتم و با صداى بلند گريه كردم

-لعنتى اين خيلى درد داره !

پاهام بيجون شد و همونجا روى زمين نشستم

-من بدون تو دارم ميميرم ليام ! چرا ولم كردى ؟ چرا درست وقتى بايد كنارم ميبودى رفتى ؟

سرمو به ديوار تكيه دادم و اشكام روى گردنم افتادن

-من بدون تو قراره چى بشم ؟

نگاهم رفت سمت اون كيف
اون ...
اون مال ليامه !

قلبم شروع كرد به تند تند تپيدن

فورى خودمو بهش رسوندم و زيپشو باز كردم

چندتا لباس ، عطرش و يه كتاب

لباساشو برداشتم و بو كردم ....

كاش ميشد بيشتر از اين زار زد !

كاش ميشد انقدر گريه كنم تا بميرم ...

بوى تنش ...

اشكام لباساشو خيس كرده بود

داشتم دونه دونه لباساشو از كيف بيرون مياوردم كه چشمم خورد به يه پاكت سفيد

يه نامه بود
پشتشو خوندم
"براى عشق زندگيم"

بازش كردم
فقط يه جمله ...

"تو تنها دليل براى زندگيم هستى و خواهى موند"

نامه تو دستم بود و من بعد از كلى گريه حالا فقط به اون جمله خيره شده بودم

فقط نگاه ميكردم و اتاق پر بود از سكوت ...

تو خودتو از من گرفتى و حالا ميگى دليل زندگيت منم ؟

زينى كه ميون اونهمه درد ول كردى !

زينى كه بهت اعتماد كرد اما حتى نميدونه چرا الان پيشش نيستى !

زينى كه بخاطر تو جز تموم شدن زندگيش چيزى آرزو نميكنه !

سردمه

انگار توى وجودم يخ بندونه

انگار قلبم يخ زده

يه سرماى ابدى

يه زمستون كه هيچ بهارى نداره

لويى در زدو و اومد تو
-بهترى زين ؟
-نه

You And I ◦ZIAM◦completedDonde viven las historias. Descúbrelo ahora