ليام:
نايل اومد جلو آينه كنارم وايساد
-نايل مطمئنى اينا بهم مياد؟ همه چى سرمه اى؟
نايل به حرفم توجهى نكرد و كمك كرد كتم رو بپوشم
-زين به ما گفته بود سرمه اى بتو مياد پس ماهم وظيفمونو انجام ميديم !
به آينه خيره شدم
كت و شلوار و پيرهن سرمه اى و موهايى كه هرى يك ساعت تمام روش كار كرده بود
دستمو كشيد
-خب بسه ديگه بيا بريم ... ايييى چقدر سردى !! استرس دارى ؟
-نايل من دارم ميميرم !
-گوش كن پسر امشبو نبايد گند بزنى ! ببينم حرفاتو آماده كردى؟
-آره آره !پر از ترس بودم !
همه غمام همه دلتنگيام ...
همه احساسم راجب زين حالا تبديل شده بودم به يه استرس بزرگ !بدنم يخ بود و شونه هام ميلرزيد
-اون الان ميرسه بايد جلوش مقتدر باشى نه ترسو ابله !
-دست خودم نيستآروم بهم سيلى زد
-هى ! زين مال توئه ! تو همه چيو ميگى ! قضيه مادرش ! اينكه سابقه بيماريشو فهميدى !اينكه ترسيدى بهش ضرر بزنى ! اينكه رفتى تو كما ! امشب همه چى درست ميشه !
دوتا نفس عميق كشيدم
-باشه ... باشه من خوبم من ميتونم...
گوشى هرى زنگ زد
"الو زين" (يا ابوالفضل زين رسيد هتل @_@)
-واى يا خدا !
فورى رفتم پيش هرى
-آره ما تو اتاقيم آ...آره آره ... اتاق سيصد و چهار
زدم تو سرم !!
با هزار تا اشاره و تكون دادن دستام به هرى فهموندم نبايد شماره اتاق خودشونو بگه !
-هرى چهارصد !! چهارصد !
هرى فهميد چه گندى زده
-آخ نه نه ! زين چهارصد !! ببخشيد ! آره بيا ! باشه منتظريم
ديگه نفهميدم چيشد
دوييدم سمت در كه برم طبقه بالا هتل و برسم به اتاقلويى داد زد
-نترس ليام همه چى اونجا حاضره فقط آروم باش ! همه چى درست ميشه !
-ممنون پسرا !!فورى از اتاق بيرون رفتم و سوار آسانسور شدم
توى آينه آسانسور به خودم خيره شدمتند تند نفس نفس ميزدم
سينم سنگين بودمن نبايد با اين دستاى يخ دستاشو بگيرم !
توى عمرم انقدر مضطرب نبودم !
ВЫ ЧИТАЕТЕ
You And I ◦ZIAM◦completed
Фанфик|همه احساس من توی تو خلاصه میشه و منم احساسمو زندگی میکنم|