Chaper 30

3K 263 52
                                    

زين :
رسيديم خونه

زنگ زدم و خدمتكار درو برام باز كرد

با ديدن چشماى قرمزم ترسيد

-سلام اقا! شما حالتون خوبه ؟

وارد شدم و ليامم پشت سرم اومد تو

-من خوبم نگران نباش سارا امروز مرخصى بهت ميدم ميتونى برى
سرتكون داد و وارد آشپزخونه شد

با ديدن صورتم تو آينه فهميدم دليل نگرانى ليام چى بود

من رسما داغون بودم !

البته درونم هزار برابر بيشتر از اين بود

من و ليام همديگه رو دوماه از دست داديم
و من مقصرم و

اگه بخاطر من نبود ليام هيچوقت تصميم نميگرفت بره كه بخواد وقتى برميگرده پيشم تصادف كنه و بره تو ... كما

من مقصر اينم كه تو دوماه تمام از عمرتو از دست دادى !

من با جونت بازى كردم !

شونمو گرفت
-هى بيب

برگشتم و نگاش كردم

-خوب باش زينى لطفا

با هر حرفى كه بزنم امكان داره دوباره اشكام جارى بشن
نميخواستم ناراحتش كنم پس ساكت موندم

انگشتشو روى گونم ميكشيد
بهم زل زده بود و لبخند ميزد

-ميدونى الان چى ميخوام ؟ ميخوام اول يه قرص آرامبخش بخورى و بعدم بريم تو اتاقت . سرتو بذارى رو سينم و كم كم خوابت ببره ؛ منم از اينكه مثل فرشته ها تو بغلم خوابيدى آرامش بگيرم

چونمو گرفت

-باشه ؟
سرمو تكون دادم

-پس تو برو بالا من ميرم برات قرص پيدا كنم
-تو اتاقم دارم ... ميدونى كه خيلى شبا بهش نياز داشتم

چشماشو ازم دزديد

-برو لباساتو عوض كن تا برات آب بيارم

رفتم طبقه بالا
لباسامو درآوردم و پرت كردم گوشه اتاق
يه تيشرت و گرمكن مشكى برداشتم و پوشيدم

وارد اتاق شد
-بيا عزيزم بيا آب برات آور....

چشماش روى ديوار خشك شد

عكسى از ليام به اندازه يه ديوار كامل توى اتاق خواب منه

و حالا با ديدن اين عكس من ميبينم كه حسابى شوكه !

-زين !

چيزى نداشتم بگم

چشماى ليام هم خوشحاله هم ناراحت

-اين خيلى قشنگه زين

رفت جلوى ديوار وايساد
يكم مكث كرد

-ولى .. ولى ميدونم هرشب با ديدن اين چقدر عذاب كشيدى

آروم گفت و برگشت سمتم

You And I ◦ZIAM◦completedOnde histórias criam vida. Descubra agora