chapter 14

2.9K 289 57
                                    

زین :
-ليام ما قراره از شما محافظت كنيم يا عشق و حال كنيم؟

هرى با دهن باز گفت و به يكى از down town هتل هاى سن ديگو خيره شد

( down town hotel يعنى هتل هاى مركز شهر كه نزديك ساحل نيست يا مثلا پارك آبى نداره.
معمولا اَبَر برجاى بلندى هستن كه خيلى لوكسن)

-هرى اين هتل براى تعطيلاتمون درنظرگرفته شده بوده

-زين دوست پسرت يه ديوونس

ليام اومد پيشمو دستشو گذاشت دور كمرم

-خب ما بايد جايى باشيم كه به زين خوش بگذره

به هرى چشمك زدم و زبونمو آوردم بيرون

بعدم سرمو گذاشتم روى شونه ليام

وارد هتل شديم و به اتاقامون هدايت شديم

يه اتاق دو طبقه و خيليم قشنگ

وقتى رسيديم اونجا شب شده بود و شهر پرنور از ديواراى شيشه ايه اتاق برق ميزد !

-واى ليام اينجا خيلى قشنگه !
-ممنون نايل اميدوارم همتون خوشتون بياد ! خب پسرا راحت باشين برين و تختتون رو انتخاب كنين

پسرا رفتن طبقه بالا

خواستم خودمو براش لوس كنم

-خب ما قراره كجا بخوابيم عزيزم؟

خواست جواب بده كه لو از بالا داد زد

-اوووو يه تخت دونفره ! بچه ها شماها توى چمدون زين اون چيزاى لازم شبو گذاشتين؟

و اون سه نفر اون بالا از خنده جيغ ميزدن !

من دستمو گذاشتم جلوى دهنم تا ليام خندمو نبينه
ولى اونم داشت ميخنديد !

-لازم نيست لو من همراهم دارم

ليام داد زد و دوباره صداى خنده بچه ها بلند شد
-خب عشقم جوابتو گرفتى؟

سرمو انداختم پایین

-مطمئنا

چمدونا رو آوردن و كم كم هممون كامل مستقر شديم

پسرا روى كاناپه ولو بودن و تى وى ميدين

-ززززززى!!

هرى داد زد و صدام كرد
از اتاقمون اومدم بیرون و دووييدم طبقه اول !

-چته حيون؟
-مامانت داره زنگ ميزنه
-مگه نگفتم گوشياتونو روشن نكنين؟؟ جواب نده بعدم كه قطع كرد خاموش كن
-دختر فرارى مامانت بالاخره بايد بفهمه

خندم گرفت

-ميفهمه ولى الان نه
-گناه دارن حداقل بگو زنده اى
-خيلى خب هرى پيام بده حال هممون خوبه و بعدم اون لعنتى رو خاموش كن!

سرشو كج كرد و غر زد

-اليزاى بيچاره امشب قرار بود شامو باهم بخوريم

You And I ◦ZIAM◦completedWhere stories live. Discover now