زین :
-ليام ما قراره از شما محافظت كنيم يا عشق و حال كنيم؟هرى با دهن باز گفت و به يكى از down town هتل هاى سن ديگو خيره شد
( down town hotel يعنى هتل هاى مركز شهر كه نزديك ساحل نيست يا مثلا پارك آبى نداره.
معمولا اَبَر برجاى بلندى هستن كه خيلى لوكسن)-هرى اين هتل براى تعطيلاتمون درنظرگرفته شده بوده
-زين دوست پسرت يه ديوونس
ليام اومد پيشمو دستشو گذاشت دور كمرم
-خب ما بايد جايى باشيم كه به زين خوش بگذره
به هرى چشمك زدم و زبونمو آوردم بيرون
بعدم سرمو گذاشتم روى شونه ليام
وارد هتل شديم و به اتاقامون هدايت شديم
يه اتاق دو طبقه و خيليم قشنگ
وقتى رسيديم اونجا شب شده بود و شهر پرنور از ديواراى شيشه ايه اتاق برق ميزد !
-واى ليام اينجا خيلى قشنگه !
-ممنون نايل اميدوارم همتون خوشتون بياد ! خب پسرا راحت باشين برين و تختتون رو انتخاب كنينپسرا رفتن طبقه بالا
خواستم خودمو براش لوس كنم
-خب ما قراره كجا بخوابيم عزيزم؟
خواست جواب بده كه لو از بالا داد زد
-اوووو يه تخت دونفره ! بچه ها شماها توى چمدون زين اون چيزاى لازم شبو گذاشتين؟
و اون سه نفر اون بالا از خنده جيغ ميزدن !
من دستمو گذاشتم جلوى دهنم تا ليام خندمو نبينه
ولى اونم داشت ميخنديد !-لازم نيست لو من همراهم دارم
ليام داد زد و دوباره صداى خنده بچه ها بلند شد
-خب عشقم جوابتو گرفتى؟سرمو انداختم پایین
-مطمئنا
چمدونا رو آوردن و كم كم هممون كامل مستقر شديم
پسرا روى كاناپه ولو بودن و تى وى ميدين
-ززززززى!!
هرى داد زد و صدام كرد
از اتاقمون اومدم بیرون و دووييدم طبقه اول !-چته حيون؟
-مامانت داره زنگ ميزنه
-مگه نگفتم گوشياتونو روشن نكنين؟؟ جواب نده بعدم كه قطع كرد خاموش كن
-دختر فرارى مامانت بالاخره بايد بفهمهخندم گرفت
-ميفهمه ولى الان نه
-گناه دارن حداقل بگو زنده اى
-خيلى خب هرى پيام بده حال هممون خوبه و بعدم اون لعنتى رو خاموش كن!سرشو كج كرد و غر زد
-اليزاى بيچاره امشب قرار بود شامو باهم بخوريم
YOU ARE READING
You And I ◦ZIAM◦completed
Fanfiction|همه احساس من توی تو خلاصه میشه و منم احساسمو زندگی میکنم|